ای ز مقدارت هزاران فخر بیمقدار را
|
|
داد گلزار جمالت جان شیرین خار را
|
ای ملوکان جهان روح بر درگاه تو
|
|
در سجودافتادگان و منتظر مر بار را
|
عقل از عقلی رود هم روح روحی گم کند
|
|
چونک طنبوری ز عشقت برنوازد تار را
|
گر ز آب لطف تو نم یافتی گلزارها
|
|
کس ندیدی خالی از گل سالها گلزار را
|
محو میگردد دلم در پرتو دلدار من
|
|
مینتانم فرق کردن از دلم دلدار را
|
دایما فخرست جان را از هوای او چنان
|
|
کو ز مستی مینداند فخر را و عار را
|
هست غاری جان رهبانان عشقت معتکف
|
|
کرده رهبان مبارک پر ز نور این غار را
|
گر شود عالم چو قیر از غصه هجران تو
|
|
نخوتی دارد که اندرننگرد مر قار را
|
چون عصای موسی بود آن وصل اکنون مار شد
|
|
ای وصال موسی وش اندرربا این مار را
|
ای خداوند شمس دین از آتش هجران تو
|
|
رشک نور باقیست صد آفرین این نار را
|