خدمت شمس حق و دین یادگارت ساقیا
|
|
باده گردان چیست آخر داردارت ساقیا
|
ساقی گلرخ ز می این عقل ما را خار نه
|
|
تا بگردد جمله گل این خارخارت ساقیا
|
جام چون طاووس پران کن به گرد باغ بزم
|
|
تا چو طاووسی شود این زهر و مارت ساقیا
|
کار را بگذار می را بار کن بر اسب جام
|
|
تا ز کیوان بگذرد این کار و بارت ساقیا
|
تا تو باشی در عزیزیها به بند خود دری
|
|
میکند ای سخت جان خاکی خوارت ساقیا
|
چشمه رواق می را نحل بگشا سوی عیش
|
|
تا ز چشمه میشود هر چشم و چارت ساقیا
|
عقل نامحرم برون ران تو ز خلوت زان شراب
|
|
تا نماید آن صنم رخسار نارت ساقیا
|
بیخودی از می بگیر و از خودی رو بر کنار
|
|
تا بگیرد در کنار خویش یارت ساقیا
|
تو شوی از دست بینی عیش خود را بر کنار
|
|
چون بگیرد در بر سیمین کنارت ساقیا
|
گاه تو گیری به بر در یار را از بیخودی
|
|
چونک بیخودتر شدی گیرد کنارت ساقیا
|
از می تبریز گردان کن پیاپی رطلها
|
|
تا ببرد تارهای چنگ عارت ساقیا
|