در مدح عالم فاضل شیخ عبدالعال

نداشتم چو درین کهنه دودمان امید که جز ودود رسد کس به داد اهل و داد
سمند عزم برانگیختم که یک باره رخ نیاز ز معبود آورم ز عباد
ندا رسید که مشکل رسی به مقصد خویش ز مقتدای زمان نا نموده استمداد
سپهر رخش سلیمان منش که می‌رسدش ز روی حکم اگر زین نهد برابرش باد
مکین مسند اجلال شیخ عبدالعال کزوست کشور دین و دیار شرع‌آباد
در یگانه دریای اجتهاد که هست به فضل و مرتبه از خلق بر و بحر زیاد
دروس نافع او در نهایت تنقیح که بهتر از همه داند قواعد ارشاد
کند سرایر تقدیر بی‌خلاف عیان به نور تبصره از رای مقنع و قاد
بود ز لمعه‌ی مصباح ذات کامل او هزار منهج ایضاح در طریق رشاد
توجهش چو به نهج الحق است و کشف الصدق کدام باب به مفتاح او نیافت گشاد
به منتهای بیان بحث دین ز تبیانش که روزگار فصیحی چو او ندارد یاد
به لطف منطق او اهل علم را تصدیق که در کلام فصیحش صحیح نیست فساد
یکی ز صد ننویسند وصفش ار به مثل نه آسمان شود اوراق و هفت بحر مداد
زهی به نفس مقدس نفوس را مرشد زهی به عقل مکمل عقول را استاد
تفاوت تو بر آحاد مردم آن قدر است که در طریق حساب از الوف بر آحاد
خطاست دعوی حقیقت از مخالف تو چنان که دعوی پروردگار از شداد
جواهر سخنم گرچه هست بی‌قیمت درین دیار که بازار شاعریست کساد
از آن عقاید ارباب دین باوست درست که داد داوری و عدل در شرایع داد
زمان زمان فقها را ز قولش استدلال نفس نفس حکما را به حکمش استشهاد
بود بدیع کلام مفید مختصرش چو در بیان معانی کند نکات ایراد