در ستایش جلال‌الدین محمد اکبر پادشاه فرماید

زند گر بر زمین رمح دو سر از زورمندیها رود از ناف گاو و سینه‌ی ماهی برون یکسر
صف‌آرای یزک داران خیلش خسرو خاقان پرستار کشک داران قصرش کسری و قیصر
هنوز اندر دغانا گشته گرد آلود می‌آرد به جنبش بهر گرد افشاندنش روح‌الامین شهپر
به یک هی بر درد از هم اگر هفتاد صف بیند در آن مرد آزما میدان و چون حیدر شود صفدر
نچربد یک سر مو راست بر چپ ز اقتدار او کند چون در کشش تقسیم ترک تارک و مغفر
اگر جنبد ز جا باد قیامت جنبش قهرش تزلزل بشکند نه کشتی افلاک را لنگر
سم گاو زمین یابد خبر از زور بازویش زند چون بر سر شیر فلک گر ز جبل پیکر
اگر راند به خاور خیل زور آور شود صدجا خلل از غلظت گرد سپه در سد اسکندر
به عزم کبریا با خسروان گر سنجدش دروان ز دیوار آید آواز هوالاعظم هوالاکبر
زهی شاه بزرگ القاب کادنی بندگانت را به خدمت نیز اعظم نویسد ذره‌ی احقر
اگر خواهی ز دوران رفع ظلمت در رسد فرمان که در ظلمات از هر ذره خورشیدی برآرد سر
و گر تاریک خواهی دهر را چون روز خصم خود به جای مشعل بیضا برآید دود از خاور
بروز باد اگر خواهی روان جسم جمادی را جبل را چون حمل در جنبش آرد جنبش صرصر
به جیب جوشن جیشت سراغ مثل اسب خود در و دروازه کنکان زند هنگامه‌ی محشر
وجودنازکت رونق ده بازار حلاجی هراس نیزه‌ات غارتگر دکان جوشن گر
ز تاب شعله‌ی رمحت درخت فتنه بار افکن ز آب چشمه تیغت نهال فتح بارآور
در آن عالم که می‌گنجد شکوه‌ی کبریای تو زمین و آسمان دیگر است و وسعت دیگر
سرایت گر کند در عالم استغنای ذات تو رضیع از خشک لب سیر و نگیرد شیر از مادر
اگر تبدیل طبع آب و خاک اندر خیال آری بجنبد کشتی اندر بحر چون صرصر دود دربر
وگر حفظت به حال خویشتن خواهد طبایع را کبود از سیلی سرما نگردد چهره‌ی اخگر