ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را
|
|
آن راه زن دل را آن راه بر دین را
|
زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد
|
|
مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را
|
آن باده انگوری مر امت عیسی را
|
|
و این باده منصوری مر امت یاسین را
|
خمها است از آن باده خمها است از این باده
|
|
تا نشکنی آن خم را هرگز نچشی این را
|
آن باده بجز یک دم دل را نکند بیغم
|
|
هرگز نکشد غم را هرگز نکند کین را
|
یک قطره از این ساغر کار تو کند چون زر
|
|
جانم به فدا باشد این ساغر زرین را
|
این حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد
|
|
آن را که براندازد او بستر و بالین را
|
زنهار که یار بد از وسوسه نفریبد
|
|
تا نشکنی از سستی مر عهد سلاطین را
|
گر زخم خوری بر رو رو زخم دگر میجو
|
|
رستم چه کند در صف دسته گل و نسرین را
|