به هر یکی ز سلاطین به صورتی دیگر
|
|
بسیط عرصهای اندر بساط دوران داد
|
چو پادشاهی اقلیم صورت و معنی
|
|
زیاده دید از ایشان بمیر میران داد
|
غیاث ملت و دین کافتاب دولت او
|
|
ز خاک یزد ضیا تا به عرش یزدان داد
|
سمی والد سامی محمد عربی
|
|
که داد رونق دین و رواج ایمان داد
|
خدایگان سلاطین که چتر سلطنتش
|
|
به سایه جای هزاران خدیو و خاقان داد
|
بذرهی تربیتش کار آفتاب آموخت
|
|
به مور تقویتش قدرت سلیمان داد
|
قیام رکن جلالش که قایم ابدیست
|
|
بسی مدد به قوام چهار ارکان داد
|
نه ابر ریخت به دشت و نه بحر داد به بر
|
|
به سایل آن چه کفش آشکار و پنهان داد
|
دلش ز جوهر احیا توان گریست کریم
|
|
که هرچه مرگ ز مردم گرفت تاوان داد
|
قضا زد آتش غیرت به مهر و ماه آن دم
|
|
که پاسبانی ایوان او به کیوان داد
|
سپهر بر در او در مراتب خدمت
|
|
نخست پایه به سلطان چهارم ایوان داد
|
چو گشت لشگریش فارس زمانه به او
|
|
قضا ز هفت فلک هفت گونه خفتان داد
|
پلاس پوش درش خلعت مریدی خویش
|
|
به شاه و خسرو و خاقان و خان و سلطان داد
|
به تو شمال وی از صحن پر کواکب چرخ
|
|
فلک فراخور شیلان او نمکدان داد
|
بگرد رفت هزار ازدحام حشر آن جا
|
|
که میزبان سخایش صلای مهمان داد
|
به شرق و غرب جهان زینتی که شاه ربیع
|
|
دهد ز سبزه و گل او ز سفره و خوان داد
|
به جای سبزه زبرجد دمد ز خاک اگر
|
|
توان خواص کف او به ابر نیسان داد
|
کرم بر اوست مسلم که آن چه وقت سال
|
|
گذشت در دل سایل هزار چندان داد
|
برای آن که ز طول حیات داد حضور
|
|
تواند آن شه خرم دل طرب ران داد
|
اگر زمانه کند کوتهی قضا خواهد
|
|
به بازگشت زمان گذشته فرمان داد
|