تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را
|
|
فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را
|
ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را
|
|
مهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را
|
بکش جام جلالی را فدا کن نفس و مالی را
|
|
مشو سخره حلالی را مخوان باده حرامی را
|
غلط کردار نادانی همه نامیست یا نانی
|
|
تو را چون پخته شد جانی مگیر ای پخته خامی را
|
کسی کز نام میلافد بهل کز غصه بشکافد
|
|
چو آن مرغی که میبافد به گرد خویش دامی را
|
در این دام و در این دانه مجو جز عشق جانانه
|
|
مگو از چرخ وز خانه تو دیده گیر بامی را
|
تو شین و کاف و ری را خود مگو شکر که هست از نی
|
|
مگو القاب جان حی یکی نقش و کلامی را
|
چو بیصورت تو جان باشی چه نقصان گر نهان باشی
|
|
چرا دربند آن باشی که واگویی پیامی را
|
بیا ای هم دل محرم بگیر این باده خرم
|
|
چنان سرمست شو این دم که نشناسی مقامی را
|
برو ای راه ره پیما بدان خورشید جان افزا
|
|
از این مجنون پرسودا ببر آن جا سلامی را
|
بگو ای شمس تبریزی از آن میهای پاییزی
|
|
به خود در ساغرم ریزی نفرمایی غلامی را
|