تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
|
|
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
|
تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد
|
|
تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا
|
بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی
|
|
ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما
|
تویی دریا منم ماهی چنان دارم که میخواهی
|
|
بکن رحمت بکن شاهی که از تو ماندهام تنها
|
ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر
|
|
دمی که تو نهای حاضر گرفت آتش چنین بالا
|
اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند
|
|
کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا
|
عذابست این جهان بیتو مبادا یک زمان بیتو
|
|
به جان تو که جان بیتو شکنجهست و بلا بر ما
|
خیالت همچو سلطانی شد اندر دل خرامانی
|
|
چنانک آید سلیمانی درون مسجد اقصی
|
هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد
|
|
بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حورا
|
تعالی الله تعالی الله درون چرخ چندین مه
|
|
پر از حورست این خرگه نهان از دیده اعمی
|
زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق
|
|
به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا
|
زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی
|
|
که او شمسیست نی شرقی و نی غربی و نی در جا
|