گشت در مهد گران جنبش دهر آخر کار
|
|
خوش خوش از خواب گراندیدهی بختم بیدار
|
ادهم واشهب پدرام شب و روز شدند
|
|
زیر ران امل از رایض صبرم رهوار
|
داروی صبر که بس دیر اثر بود آخر
|
|
اثری داد که نگذشت ز دردم آثار
|
کشتی را که به یک جذبهی گرداب تعب
|
|
دور میبرد به ته بخت کشیدش به کنار
|
دیر شد خسرو بهجت سپهانگیز ولی
|
|
زود از خیل غم و درد برآورد دمار
|
آخر آن کلبه که زیبش ز حجر بود اکنون
|
|
بدر و گوهرش آراسته شد سقف و جدار
|
خشک بومی که برو چشم جهان زار گریست
|
|
شد به یک چشم زدن رشک هزاران گلزار
|
این نسیم چه چمن بود که از بوالعجبی
|
|
در خزان زد به مشام دل من بوی بهار
|
این رحیق چه قدح بود که بر لب چو رسید
|
|
دگر از ذوق نیابد به زبان نام خمار
|
منم آن نخل خزان دیده که دارم امروز
|
|
به بشارات بهار ابدی استبشار
|
گلشن بخت من است آن که ز اقبال درو
|
|
زده صد خرمن گل جوش زهر بوتهی خار
|
به زمین دشمن سرکوفتهام رفته فرو
|
|
ز جهان حاسد کمحوصلهام کرده فرار
|
این ازان رشک که الحال از آن حالت پیش
|
|
آن ازین غصه که امسال به صد عزت بار
|
کرده از قوت امداد خودم رتبه بلند
|
|
داده در ساحت اعزاز خودم رخصت یار
|
پایهی تقویت زهرهی برجیس مقام
|
|
سایهی تربیت شمسهی بلقیس وقار
|
پادشاه ملک و انس پریخان خانم
|
|
که ز شاهنشهی حور و پری دارد عار
|
مریم فاطمه ناموس که ناموس جهان
|
|
دارد از حسن عفافش چو ملک هفت حصار
|
قسمت آموخته در گه رزاق کبیر
|
|
که کفش واسطهی رزق صغار است و کبار
|
آن که با عصمت او رابعهی حجلهی چرخ
|
|
در پس پرده به رسوائی خود کرد اقرار
|
وانکه با عفت وی کوه گران سنگ نمود
|
|
دعوی وزن ولی پیش خرد کرد انکار
|
تا درین قصر مقرنس نتواند دادن
|
|
کش نشان از رخ آن شمسهی خورشید عذار
|
به کسی بخت به خوابش هم اگر بنماید
|
|
نگذارد که شود تا به قیامت بیدار
|
عهد علیای کمین جاریهاش بندد اگر
|
|
چرخ بر ناقهی خود گیردش از بهر مهار
|
درکشد ناقهی مهار از کف او گر نکند
|
|
سر تانیث خود اول به ضرورت اظهار
|
عطر پروردهی هوای حرم عالی او
|
|
بر زمین مشک فشان چون شود و عالیه بار
|
جنبش از باد برد حکمت بی چون بیرون
|
|
که مبادا به مشامی کند آن نفخه گذار
|
ماه کز خیل ذکور است ز غم میکاهد
|
|
که ز نامحرمیش نیست در آن حضرت بار
|
مهر کز سلک اناث است امیدی دارد
|
|
که به آئین کنیزان شودش آینه دار
|
ماه اگر برقع از آن رخ به غلط بردارد
|
|
غضبش حسن بصیرت ببرد از ابصار
|
نیست بر دامن پاک آنقدرش گرد هوس
|
|
که بر آئینهی مهر از اثر هیچ غبار
|
لرزد از نازکی خوی لطیفش چون بید
|
|
باد چون بر قدمش گل کند از شاخ بهار
|
شمع بزمش اگر از باد نشیند مه و مهر
|
|
سر بر آرند سراسیمه ز جیب شب تار
|
سایه را خواهد اگر از حرم اخراج کند
|
|
مانع پرتو خورشید نگردد دیوار
|
ای کهان سپه صف شکنت پیل شکوه
|
|
ای سگان حرم محترمت شیر شکار
|
حکم جزمت همه جا همچون قضا بیمهلت
|
|
تیغ قهرت همه دم همچون اجل بی زنهار
|
تقویت جسته ز عونت قدر ذی قدرت
|
|
تربیت دیده به دورت فلک بیپرگار
|
صیت انصاف تو چون آبروان در اطراف
|
|
ذکر الطاف تو چون باد وزان در اقطار
|
بر نشان کف پایت رخ صد ماه جبین
|
|
بر هلال سم رخشت سر صد شاه سوار
|
در رکابت همه اصناف ملک غاشیه کش
|
|
از صفات همه اوراق فلک غاشیهدار
|
از برای مدد لشکر منصور تو بس
|
|
نصرت و فتح که تازان ز یمیناند و یسار
|
گر فتد بر ضعفا پرتوی از تربیتت
|
|
ای قدر قضا قدرت گردون مقدار
|
پشه و مور و ملخ فیالمثل ار عظم شوند
|
|
همه پیل افکن و اژدر در و سیمرغ شکار
|
من کزین بیشتر از رهگذر پستی بخت
|
|
داشتم تکیه که از خار و خس راهگذار
|
این دم از لطف تو ای شمسهی ایوان شرف
|
|
این دم از عون تو ای زهرهی گردون وقار
|
پای بر مسند مه مینهم از استیلا
|
|
تکیه بر بالش خود میکنم از استکبار
|
وین هنوز اول آثار ترقیست که من
|
|
تازه باغ شجرانگیزم و تو ابر بهار
|
بنده پرور ملکا گر چه ز دارائی ملک
|
|
داری از هند و حبش تا بدر چین و تتار
|
جان فشانند غلامان فدائی بیحد
|
|
مدح خوانند مطیعان ثنائی بسیار
|
یک غلام است ولیکن ز سیاه و ز سفید
|
|
یک مطیع است ولیکن ز کبار و ز صغار
|
که اگر دست اجل جیب حیاتش بدرد
|
|
وندرین بقعه کند نقد بقا بر تو نثار
|
وز گلستان ثنای تو به حسرت به برد
|
|
بلبل نطق وی آن طایر نادر گفتار
|
جای او هیچ ستاینده نگیرد در دور
|
|
گر کند تا باید سعی سپهر دوار
|
محتشم لاف گزاف این همه سبحانالله
|
|
خود ستائیست کند به که کنی استغفار
|
پیش بلقیس و شی کز پیش از حور و پری
|
|
فوج فوجاند دوان بندهوش و چاکروار
|
تو که باشی که کنی چاکری خود ظاهر
|
|
تو که باشی که کنی بندگی خود اظهار
|
از تو این بس که دهی آینهی او ترتیب
|
|
از تو این بس که کنی ادعیهی او تکرار
|
آفتابا به خدائی که خداوندی اوست
|
|
سبب ظابطه رابطهی لیل و نهار
|
به رسولی که شب طاعت از افراط قیام
|
|
خواند مزملش از غایت رافت جبار
|
به امیری که در احرام نمازش هر شب
|
|
بانگ تکبیر ز تکبیر رسیدی به هزار
|
کاندرین ظلمت شب کز اثر خواب گران
|
|
نیست جز چشم من و چشم کواکب بیدار
|
آن قدر میکنم از بهر بقای تو دعا
|
|
که مرا میرود از کار زبان زان اذکار
|
آنقدر ذکر تو میآورم از دل به زبان
|
|
که مرا میفکند کثرت نطق از گفتار
|
تا شود ظل همای عظمت گسترده
|
|
ز خدیوان جهان حارث گیتی سالار
|
ظل نواب همایون نشود کم ز سرت
|
|
وز سر خلق جهان ظل تو تا روز شمار
|