ایضا در مدح شاهزاده حمزه میرزا

شایدش از پویه خواند کشتی دریای خشک عزمش اگر کوه را بگذرد اندر کمان
چنبر چرخش برون بفشرد ار وقت لعب بر کفل اندازدش سایه‌ی دوال عنان
صبح گرش سر دهی بگذرد از ظهر چاشت بس که ز همراهیش باز پس افتد زمان
در کفلش چون کشند از حرکاتش زند طعنه به بال ملک دامن بر گستوان
گر بکند کام خویش تنگ به حیلت‌گری باشد از امکان برون تاختنش بر مکان
کاسه‌ی سمش هزار کاسه‌ی سر بشکند بانگ هیاهوی رزم بشنود ار ناگهان
نیک توان یافتن صنعت او در یورش لیک از ابعاد اگر رفت تناهی توان
جامه قطع مکان دوخته هرکه که کس بر قد صد ساله راه بوده رسانیم آن
بس که سبک خیزیش جذب کند ثقل وی بر شمرد بحر را در ره هندوستان
خلقه حاتم کند مس سراپای وی مرد برو گر زند هی ز پی امتحان
با کفل همچو کوه دانه‌ی تسبیح را رشته شود وقت کار آن فرس کاروان
باد ز پس‌ماندگی پیش فتد هم گهی گرد جهان گر بود در عقب او دوان
در ره باریک کرد پویه‌ی او بی‌رواج کار رسن با زر ابر زیر ریسمان
بر زبر چار سم کرده سبک خشکیش از ره او گاه گاه نیم بلالی عیان
چون شده آن تیز گام هم تک باد صبا یافته حسن زمین کام صبا را گران
خنک فلک را اسمش داغ نهد بر سرین گرچه ز سطح زمین پا ننهد بر کران
باشد این شهسوار بهتر ازین صد هزار توسن فربه سرین تازی لاغر میان
من که زبان جهان در ازلم شد لقب در صفتش خویش را یافتم الکن زبان
دادگرا سرورا شیردلا صفدرا گرچه درین دولتست محتشم از مادحان
لیک به شغل دعا است آن قدرش اشتغال کز صفتش عاجز است صاحب طی لسان