در مدح شاهزاده شهید سلطان حمزه میرزا

ضابطه تا دم به دم رو به ترقی نهد بهر جهان لازم است پادشه نوجوان
گویم اگر کرده است کار مسیح افعی وجه بپرس و بنه سمع تهور بر آن
کرد مسیحا اگر در بدن مرده روح در جسد ملک کرد افعی رمح تو جان
گر نه اجل را یکی داشته بودی به کار جود تو دادی به خلق عمر ابد رایگان
خسرو هند ار دهد خط به غلامی به تو بی‌طلب از چین رود باج به هندوستان
ای ملک نامدار سایه‌ی پروردگار دادگر کامکار پادشه کامران
گر نشدی بهر فتح قفل جهان را کلید رمح تو کشورگشا تیغ تو گیتی ستان
ور نه ز فتح تو و رفع مخالف شدی دفع پریشانی از خاطر کاشانیان
آن چه ز ایشان رسید و آن چه بر ایشان گذشت حرف به حرف آمدی کلک مرا بر زبان
اول از آن ظلم عام دیگر از آن قتل خاص وان حرکتها که گشت باره از آن سر گران
فرض شمردن دگر سنت ابن زیاد بر لب لب تشنه‌ها بستن آب روان
غارت و قتل دگر در دم تسخیر شهر کز تف این فتنه خاست دود ز صد دودمان
الغرض اینها که شد نیست از آن هیچ باک کز شفقت گستریست لطف تو تن خواه آن
از همه آن به که هست در عقب از عهد تو این غم ده روزه را خوش دلی جاودان
پادشها سرور اگر ز طواف درت از دگران باز ماند محتشم ناتوان
واسطه این است این کز ستمش کرده است دهر بلیت گمار چرخ اذیت رسان
خسته و مشکل علاج کم زر و پر احتیاج راجل بی‌دست و پا مفلس بی خانمان
ور ز شعف کرده است مرغ تمنایش را بیشتر از بیشتر گرد سرت پر زنان
از شعرای زمان داد گرا یک کس است عابد شب زنده‌دار قاری و اورادخوان
پاس خود اندر دعا از دی وی جو که نیست ملک بقای تو را بهتر ازین پاسبان