در مدح شاهزاده شهید سلطان حمزه میرزا

آن چه تو کردی نبود مدرکه را در خیال بلکه گذر هم نداشت واهمه را در گمان
تا به میان آمدی با سپه عدل و داد ظلم سپاهی نهاد پا ز میان بر کران
رخنه گر ملک را زود کشیدی به خاک ورنه کجا می‌گذاشت خاک درین خاکدان
نقش حیل را بر آب فایده‌هائی که کرد روبه کج باز رنگ پنجه‌ی شیر ژیان
تیغ تو داسیست تیز کز مدد موج خون از رخ خصم خجل می درود زعفران
کین تو صد خانه داد بیش به باد فنا خوش اثر نیک داد کینه‌ی این خاندان
ظل تو عالم گرفت گرچه نیفتد به خاک سایه‌ی پروسعت از مرغ بلند آشیان
باد مرادی که هست عزم تواش پیشرو بحر سپر می‌کند کشتی بی‌بادبان
چرخ ز پستی خورد کوب ز سم ستور موکب جاه تو را گر رود اندر عنان
رستم زور آزما باز نبندد کمر زور تو را گر شود در صدد امتحان
هم ز تلاشت بود پیل دمان را خطر هم ز مصافت رسد شیر ژیان را زیان
چشم جدل دیدگان دیده به عین‌الیقین با ظفر حیدری تیغ تو را توامان
تیغ تو کز خون خصم قطره‌چکان آمده گلشن فتح تو راست شاخ گل ارغوان
چرخ زبردست اگر با تو فتد در تلاش بر کمرش بگسلد منطقه‌ی کهکشان
عظم تو گنجد در آن لیک چه در قطره‌ی بحر گر به مکان ضم شود مملکت لامکان
قبله معین نبود تا به زمان تو گشت بر دو جهان فرض عین سجده‌ی یک آستان
شعشعه را گر کند روی تو مشرق فروز صد چوبت خاوری سر زند از خاوران
مشعله را گر کند حسن تو مغرب طراز از عدم آفتاب شام نگردد عیان
گرم به خورشید اگر بنگری از تاب تو در ظلماتش کنند مهر پرستان نهان
دهر علیل تو شد خسته عیسی طبیب خلق ذلیل از تو گشت گله‌ی موسی شبان