رایت فتح جدید گفت شه کامران
|
|
داور نصرت قرین خسرو صاحبقران
|
حمزهی ثانی که کرد صیت جهانگیریش
|
|
گام خبرها سبک گوش فلکها گران
|
مژدهی اقبال او شد متحرک جناح
|
|
پیش رو صد هزار مرغ بشارت رسان
|
دهر به یکدم چنان شد متغیر که گشت
|
|
ظلم مبدل به عدل فتنه به امن و امان
|
کشتی عالم که داشت صد خطر اندر قفا
|
|
او به کارش رساند یک نفس اندر میان
|
شخص اجل آنچه داشت در پس دندان صبر
|
|
گفت با اعدای خویش او به زبان سنان
|
روز مصافش چو خصم در جدل و انقیاد
|
|
کرد به خود مشورت با دل و جان طپان
|
حوصله یک بار اگر گفت بگو القتال
|
|
واهمه صد بار بیش گفت بگو الامان
|
وقت فرس تاختن میفکند بر زمین
|
|
زلزله انگیزیش غلغله در آسمان
|
میبرد از اژدها افعی رمحش سبق
|
|
میدهد از ذوالفقار شعلهی تیغش نشان
|
چون کشش شست او پشت کمان خم کند
|
|
جان ز جسد رم کند تیر همان در کمان
|
لنگر صبر و سکون بگسلد از اضطراب
|
|
گوی زمین در کفش بیند اگر صولجان
|
روز مصافش کند حلقهی زه گیر را
|
|
کوچهی راه گریز پیل بزرگ استخوان
|
خصم به قدر الم گر بخروشد شود
|
|
پنبه گوش فلک نقطهی غین فغان
|
شوق بلند آرزو تا به جنابش رسد
|
|
خواسته از نه فلک آلت یک نردبان
|
دور دو شه در میان گشت به او منتقل
|
|
با دو جهان عدل و داد دولت طهماسب خان
|
شاه قزلباش اگر راه فدائی دهد
|
|
گرد سرش پر زند روح قزل ارسلان
|
تا کرم و عدل او نوبت شهرت زدند
|
|
سخرهی عالم شدند حاتم و نوشیروان
|
روز کم احسانیش نشه دریا دلی
|
|
گرد برآرد ز بحر دود برآرد ز کان
|
ای مترشح سحاب کز تو و دوران تو
|
|
ملک جهان خرم است خلق جهان شادمان
|
آن چه تو کردی نبود مدرکه را در خیال
|
|
بلکه گذر هم نداشت واهمه را در گمان
|
تا به میان آمدی با سپه عدل و داد
|
|
ظلم سپاهی نهاد پا ز میان بر کران
|
رخنه گر ملک را زود کشیدی به خاک
|
|
ورنه کجا میگذاشت خاک درین خاکدان
|
نقش حیل را بر آب فایدههائی که کرد
|
|
روبه کج باز رنگ پنجهی شیر ژیان
|
تیغ تو داسیست تیز کز مدد موج خون
|
|
از رخ خصم خجل می درود زعفران
|
کین تو صد خانه داد بیش به باد فنا
|
|
خوش اثر نیک داد کینهی این خاندان
|
ظل تو عالم گرفت گرچه نیفتد به خاک
|
|
سایهی پروسعت از مرغ بلند آشیان
|
باد مرادی که هست عزم تواش پیشرو
|
|
بحر سپر میکند کشتی بیبادبان
|
چرخ ز پستی خورد کوب ز سم ستور
|
|
موکب جاه تو را گر رود اندر عنان
|
رستم زور آزما باز نبندد کمر
|
|
زور تو را گر شود در صدد امتحان
|
هم ز تلاشت بود پیل دمان را خطر
|
|
هم ز مصافت رسد شیر ژیان را زیان
|
چشم جدل دیدگان دیده به عینالیقین
|
|
با ظفر حیدری تیغ تو را توامان
|
تیغ تو کز خون خصم قطرهچکان آمده
|
|
گلشن فتح تو راست شاخ گل ارغوان
|
چرخ زبردست اگر با تو فتد در تلاش
|
|
بر کمرش بگسلد منطقهی کهکشان
|
عظم تو گنجد در آن لیک چه در قطرهی بحر
|
|
گر به مکان ضم شود مملکت لامکان
|
قبله معین نبود تا به زمان تو گشت
|
|
بر دو جهان فرض عین سجدهی یک آستان
|
شعشعه را گر کند روی تو مشرق فروز
|
|
صد چوبت خاوری سر زند از خاوران
|
مشعله را گر کند حسن تو مغرب طراز
|
|
از عدم آفتاب شام نگردد عیان
|
گرم به خورشید اگر بنگری از تاب تو
|
|
در ظلماتش کنند مهر پرستان نهان
|
دهر علیل تو شد خسته عیسی طبیب
|
|
خلق ذلیل از تو گشت گلهی موسی شبان
|
ضابطه تا دم به دم رو به ترقی نهد
|
|
بهر جهان لازم است پادشه نوجوان
|
گویم اگر کرده است کار مسیح افعی
|
|
وجه بپرس و بنه سمع تهور بر آن
|
کرد مسیحا اگر در بدن مرده روح
|
|
در جسد ملک کرد افعی رمح تو جان
|
گر نه اجل را یکی داشته بودی به کار
|
|
جود تو دادی به خلق عمر ابد رایگان
|
خسرو هند ار دهد خط به غلامی به تو
|
|
بیطلب از چین رود باج به هندوستان
|
ای ملک نامدار سایهی پروردگار
|
|
دادگر کامکار پادشه کامران
|
گر نشدی بهر فتح قفل جهان را کلید
|
|
رمح تو کشورگشا تیغ تو گیتی ستان
|
ور نه ز فتح تو و رفع مخالف شدی
|
|
دفع پریشانی از خاطر کاشانیان
|
آن چه ز ایشان رسید و آن چه بر ایشان گذشت
|
|
حرف به حرف آمدی کلک مرا بر زبان
|
اول از آن ظلم عام دیگر از آن قتل خاص
|
|
وان حرکتها که گشت باره از آن سر گران
|
فرض شمردن دگر سنت ابن زیاد
|
|
بر لب لب تشنهها بستن آب روان
|
غارت و قتل دگر در دم تسخیر شهر
|
|
کز تف این فتنه خاست دود ز صد دودمان
|
الغرض اینها که شد نیست از آن هیچ باک
|
|
کز شفقت گستریست لطف تو تن خواه آن
|
از همه آن به که هست در عقب از عهد تو
|
|
این غم ده روزه را خوش دلی جاودان
|
پادشها سرور اگر ز طواف درت
|
|
از دگران باز ماند محتشم ناتوان
|
واسطه این است این کز ستمش کرده است
|
|
دهر بلیت گمار چرخ اذیت رسان
|
خسته و مشکل علاج کم زر و پر احتیاج
|
|
راجل بیدست و پا مفلس بی خانمان
|
ور ز شعف کرده است مرغ تمنایش را
|
|
بیشتر از بیشتر گرد سرت پر زنان
|
از شعرای زمان داد گرا یک کس است
|
|
عابد شب زندهدار قاری و اورادخوان
|
پاس خود اندر دعا از دی وی جو که نیست
|
|
ملک بقای تو را بهتر ازین پاسبان
|
ای شه فرمانروا کز قروق حکم تو
|
|
نیست عجب گر شود حکم قضا ناروان
|
پادشهان در جهان حکم روان تا کنند
|
|
پای جهان گرد باد حکم تو را در جهان
|