شاهزاده پیش شه حیران این
|
|
هفت گردون دیده در یک مشت طین
|
هیچ ممکن نه ببحثی لب گشود
|
|
لیک جان با جان دمی خامش نبود
|
آمده در خاطرش کین بس خفیست
|
|
این همه معنیست پس صورت ز چیست
|
صورتی از صورتت بیزار کن
|
|
خفتهای هر خفته را بیدار کن
|
آن کلامت میرهاند از کلام
|
|
وان سقامت میجهاند از سقام
|
پس سقام عشق جان صحتست
|
|
رنجهااش حسرت هر راحتست
|
ای تن اکنون دست خود زین جان بشو
|
|
ور نمیشویی جز این جانی بجو
|
حاصل آن شه نیک او را مینواخت
|
|
او از آن خورشید چون مه میگداخت
|
آن گداز عاشقان باشد نمو
|
|
همچو مه اندر گدازش تازهرو
|
جمله رنجوران دوا دارند امید
|
|
نالد این رنجور کم افزون کنید
|
خوشتر از این سم ندیدم شربتی
|
|
زین مرض خوشتر نباشد صحتی
|
زین گنه بهتر نباشد طاعتی
|
|
سالها نسبت بدین دم ساعتی
|
مدتی بد پیش این شه زین نسق
|
|
دل کباب و جان نهاده بر طبق
|
گفت شه از هر کسی یک سر برید
|
|
من ز شه هر لحظه قربانم جدید
|
من فقیرم از زر از سر محتشم
|
|
صد هزاران سر خلف دارد سرم
|
با دو پا در عشق نتوان تاختن
|
|
با یکی سر عشق نتوان باختن
|
هر کسی را خود دو پا و یکسرست
|
|
با هزاران پا و سر تن نادرست
|
زین سبب هنگامهها شد کل هدر
|
|
هست این هنگامه هر دم گرمتر
|
معدن گرمیست اندر لامکان
|
|
هفت دوزخ از شرارش یک دخان
|