ناگهانی خود عسس او را گرفت
|
|
مشت و چوبش زد ز صفرا تا شکفت
|
اتفاقا اندر آن شبهای تار
|
|
دیده بد مردم ز شبدزدان ضرار
|
بود شبهای مخوف و منتحس
|
|
پس به جد میجست دزدان را عسس
|
تا خلیفه گفت که ببرید دست
|
|
هر که شب گردد وگر خویش منست
|
بر عسس کرده ملک تهدید و بیم
|
|
که چرا باشید بر دزدان رحیم
|
عشوهشان را از چه رو باور کنید
|
|
یا چرا زیشان قبول زر کنید
|
رحم بر دزدان و هر منحوسدست
|
|
بر ضعیفان ضربت و بیرحمیست
|
هین ز رنج خاص مسکل ز انتقام
|
|
رنج او کم بین ببین تو رنج عام
|
اصبع ملدوغ بر در دفع شر
|
|
در تعدی و هلاک تن نگر
|
اتفاقا اندر آن ایام دزد
|
|
گشته بود انبوه پخته و خام دزد
|
در چنین وقتش بدید و سخت زد
|
|
چوبها و زخمهای بیعدد
|
نعره و فریاد زان درویش خاست
|
|
که مزن تا من بگویم حال راست
|
گفت اینک دادمت مهلت بگو
|
|
تا به شب چون آمدی بیرون به کو
|
تو نهای زینجا غریب و منکری
|
|
راستی گو تا بچه مکر اندری
|
اهل دیوان بر عسس طعنه زدند
|
|
که چرا دزدان کنون انبه شدند
|
انبهی از تست و از امثال تست
|
|
وا نما یاران زشتت را نخست
|
ورنه کین جمله را از تو کشم
|
|
تا شود آمن زر هر محتشم
|
گفت او از بعد سوگندان پر
|
|
که نیم من خانهسوز و کیسهبر
|
من نه مرد دزدی و بیدادیم
|
|
من غریب مصرم و بغدادیم
|