در مدح شاهزاده شهید سلطان حمزه میرزا

بر آستانت آن که کند بی‌ریا سجود تعظیم ذوالمنن کندش آسمان حباب
در خجلت است از دل بخشنده‌ات محیط در شرمساری از کف پاشنده‌ات سحاب
در دست خازنان تو ماند زر و گهر غربال را اگر به توان ساخت ظرف آب
ای شاه و شاه زاده‌ی دوران من حزین کز شمع نطقم انجمن افروز شیخ و شاب
با آن که خسروان اقالیم نظم را هم صاحب‌الرسم و هم مالک‌الرقاب
با آن که در مزارع نظم از کلام من هر دانه گشته است ز صد خرمن از سحاب
با آن که در ممالک هند و بلاد روم نظم من است خال رخ لل خوشاب
این جا که نسبتش به فغانست این و آن بی وجه و ناروا و بعید است و ناصواب
یک مصرعم به جایزه هرگز نمی‌رسد زان رو که خرمنم به جوی نیست در حساب
دیوان ثانی غزل من که حال هست زیب کتابخانه نواب کامیاب
آرند اگر به مجلس عالی و یک غزل خوانند حاضران سخن سنج از آن کتاب
ظاهر شود که لاف گزافی نبوده است این حرف شاعرانه‌ی که شد گفته‌ی بی‌حجاب
حال از برای شاهد آن دعوی این عزل شد ضم به این قصیده زبر وجه انتخاب
ای زیر مشق سر خط حسن تو آفتاب در مشق مد کشیدن زلف تو مشگناب
بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب
عکست که جای کرده در آب ای محیط حسن می‌بیندت مگر که چنین دارد اضطراب
در عالمی که رتبه‌ی حسن از یگانگی است نه آینه است عکس‌پذیر از رخت نه آب
هیهات ما و عزم وصال محال تو کان کار و هم فعل خیالست و شغل و خواب
از من نهفته مانده به بزم از حجاب حسن روئی که آن نهفته نمی‌گردد از نقاب
بیتی شنو ز محتشم ای بت که بهتر است یک بیت عاشقانه ز بیتی پر از کتاب