بعد از آن پرسان شد او از هر کسی
|
|
شیخ را میجست از هر سو بسی
|
پس کسی گفتش که آن قطب دیار
|
|
رفت تا هیزم کشد از کوهسار
|
آن مرید ذوالفقاراندیش تفت
|
|
در هوای شیخ سوی بیشه رفت
|
دیو میآورد پیش هوش مرد
|
|
وسوسه تا خفیه گردد مه ز گرد
|
کین چنین زن را چرا این شیخ دین
|
|
دارد اندر خانه یار و همنشین
|
ضد را با ضد ایناس از کجا
|
|
با امامالناس نسناس از کجا
|
باز او لاحول میکرد آتشین
|
|
که اعتراض من برو کفرست و کین
|
من کی باشم با تصرفهای حق
|
|
که بر آرد نفس من اشکال و دق
|
باز نفسش حمله میآورد زود
|
|
زین تعرف در دلش چون کاه دود
|
که چه نسبت دیو را با جبرئیل
|
|
که بود با او به صحبت هم مقیل
|
چون تواند ساخت با آزر خلیل
|
|
چون تواند ساخت با رهزن دلیل
|