چو گردد از نهیب لشگرش خیل عدو هازم
|
|
دل گردون ز بانگ القتال و الامان لرزد
|
اطاقه باد جولان چون خورد بر سرو آزادش
|
|
پر مرغان طوبی آشیان از بیم آن لرزد
|
رود رنگ از رخ اعدا چه تیغ خون چکان او
|
|
ز باد حملهاش مانند شاخ ارغوان لرزد
|
هژبریهای آن شیر ژیان در بیشه مردی
|
|
گر آید در بیان دل در بر ببر بیان لرزد
|
ز باد تیغ تیز او دل اعدا شود لرزان
|
|
چنان کز تیزی باد خزان برگ رزان لرزد
|
گه تقریر و تحریر فصول دفتر مهرش
|
|
زبان کلک در بند آید و کلک زبان لرزد
|
اگر فغفور چین آید به قصد آستین بوسش
|
|
ز چین ابروی دربان او بر آستان لرزد
|
به دورش دزد گرد کاروان گردد به چاوشی
|
|
به عهدش گرگ را بر میش دل بیش از شبان لرزد
|
نهنگ سرکش کشتی شکن در روزگار او
|
|
به دریا بر سر کشتی به شکل بادبان لرزد
|
ز بیم آن که ننشیند خلاف رای او نقشی
|
|
به طاس چرخ دایم کعبتین فرقدان لرزد
|
دبیرش چون کند آغاز کار از خامه قط کردن
|
|
دبیران جهان را بند بند استخوان لرزد
|
الا ای خسرو روی زمین که اسباب حفظ تو
|
|
اگر نبود زمین با هفت گردون جاودان لرزد
|
تو ای آن تخت شوکت را مکین کز صولتت هرگه
|
|
بجنبد لنگر تمکین مکان و لامکان لرزد
|
گر افتد ماهی رمحت به بحر آسمان شاید
|
|
که در دست سماک رامح از سهمش سنان لرزد
|
به میدان خنک سیمین تنک زرین رنگ چون رانی
|
|
ز هیبت چون جرس دل در بر روئین تنان لرزد
|
تب بغض تو لرزاند عدو را تا دم آخر
|
|
کسی را که این چنین گیرد تب لرز آن چنان لرزد
|
سلیمان مسندا مپسند کز لنگر گسل بادی
|
|
دلی با لنگر سنگینتر از کوه گران لرزد
|
وز آثار هوای یار و فقر و آتشین طبعی
|
|
خصوصا در زمان چون تو شاهی هر زمان لرزد
|
به این فقر و فنا هرگاه گوید محتشم خود را
|
|
میان مردم از خجلت زبانش در دهان لرزد
|
چو طفلی کز ادیب خویشتن دایم بود لرزان
|
|
گه از کین جان گاهی ز بیداد زمان لرزد
|