همچو عیسی بر سرش گیرد فرات
|
|
که ایمنی از غرقه در آب حیات
|
گوید احمد گر یقینش افزون بدی
|
|
خود هوایش مرکب و مامون بدی
|
همچو من که بر هوا راکب شدم
|
|
در شب معراج مستصحب شدم
|
گفت چون باشد سگی کوری پلید
|
|
جست او از خواب خود را شیر دید
|
نه چنان شیری که کس تیرش زند
|
|
بل ز بیمش تیغ و پیکان بشکند
|
کور بر اشکم رونده همچو مار
|
|
چشمها بگشاد در باغ و بهار
|
چون بود آن چون که از چونی رهید
|
|
در حیاتستان بیچونی رسید
|
گشت چونیبخش اندر لامکان
|
|
گرد خوانش جمله چونها چون سگان
|
او ز بیچونی دهدشان استخوان
|
|
در جنابت تن زن این سوره مخوان
|
تا ز چونی غسل ناری تو تمام
|
|
تو برین مصحف منه کف ای غلام
|
گر پلیدم ور نظیفم ای شهان
|
|
این نخوانم پس چه خوانم در جهان
|
تو مرا گویی که از بهر ثواب
|
|
غسل ناکرده مرو در حوض آب
|
از برون حوض غیر خاک نیست
|
|
هر که او در حوض ناید پاک نیست
|
گر نباشد آبها را این کرم
|
|
کو پذیرد مر خبث را دم به دم
|
وای بر مشتاق و بر اومید او
|
|
حسرتا بر حسرت جاوید او
|
آب دارد صد کرم صد احتشام
|
|
که پلیدان را پذیرد والسلام
|
ای ضیاء الحق حسامالدین که نور
|
|
پاسبان تست از شر الطیور
|
پاسبان تست نور و ارتقاش
|
|
ای تو خورشید مستر از خفاش
|
چیست پرده پیش روی آفتاب
|
|
جز فزونی شعشعه و تیزی تاب
|
پردهی خورشید هم نور ربست
|
|
بینصیب از وی خفاشست و شبست
|
هر دو چون در بعد و پرده ماندهاند
|
|
یا سیهرو یا فسرده ماندهاند
|
چون نبشتی بعضی از قصهی هلال
|
|
داستان بدر آر اندر مقال
|
آن هلال و بدر دارند اتحاد
|
|
از دوی دورند و از نقص و فساد
|
آن هلال از نقص در باطن بریست
|
|
آن به ظاهر نقص تدریج آوریست
|
درس گوید شب به شب تدریج را
|
|
در تانی بر دهد تفریج را
|
در تانی گوید ای عجول خام
|
|
پایهپایه بر توان رفتن به بام
|
دیگ را تدریج و استادانه جوش
|
|
کار ناید قلیهی دیوانه جوش
|
حق نه قادر بود بر خلق فلک
|
|
در یکی لحظه به کن بیهیچ شک
|
پس چرا شش روز آن را درکشید
|
|
کل یوم الف عام ای مستفید
|
خلقت طفل از چه اندر نه مهاست
|
|
زانک تدریج از شعار آن شهاست
|
خلقت آدم چرا چل صبح بود
|
|
اندر آن گل اندکاندک میفزود
|
نه چو تو ای خام که اکنون تاختی
|
|
طفلی و خود را تو شیخی ساختی
|
بر دویدی چون کدو فوق همه
|
|
کو ترا پای جهاد و ملحمه
|
تکیه کردی بر درختان و جدار
|
|
بر شدی ای اقرعک هم قرعوار
|
اول ار شد مرکبت سرو سهی
|
|
لیک آخر خشک و بیمغزی تهی
|
رنگ سبزت زرد شد ای قرع زود
|
|
زانک از گلگونه بود اصلی نبود
|