فغان از آن که شود نشهی بقا آخر
|
|
دمند بهر جزا صور نشهی اخرا
|
تو با بضاعتی از طاعت ریائی خویش
|
|
کزان کننده معاذالله ار رسد به سزا
|
چنان خجل ز احد سر برآوری ز لحد
|
|
که بیشتر کنی از حشر دوزخ استدعا
|
چو از عدم بوجود آمدی خطا پیشه
|
|
اگر به خطه اولا روی بود اولی
|
نعوذبالله اگر خود ز بیشه امروز
|
|
کنند بهر تو آماده توشهی فردا
|
کلاه ترک به دست نصیحتت بر سر
|
|
چنان نهم که تو را یک سر است و صد سودا
|
سر و کلاه عجب گر به باد بر ندهی
|
|
که چون حباب هوا در سری و سر به هوا
|
ریای محضی و محض ریا و هر عملی
|
|
که بیریاست به کیش تو باطل است و هبا
|
اگر برابر مردم به طاعتی مشغول
|
|
نماز مغربت ار طول میکشد به عشا
|
و گر نمیکنی از نقص دین نماز تمام
|
|
نگشته در ته پای تو گرم روی روا
|
عبارت تو به شکل نخست بدشکلی است
|
|
پی فریب به رخ بسته به رقع زیبا
|
به صورت دوم آن زشت روی بیشرم است
|
|
که خویش را کند از پرده افکنی رسوا
|
به هیچ فعل دنی ننگرم ز افعالت
|
|
که نایدم به نظر دیگری از آن ادنا
|
دو روز اگر ملک از آب و نان کند منعت
|
|
نه وعدهای ز عطا و نه مژدهای ز سخا
|
نه آن خطر که اگر داد اکل و شرب دهی
|
|
به خلوتی که تو دانی از آن شود دانا
|
ز بس که خوف بری از سیاست قروقش
|
|
ز بس کزو بودت بیم در خلا و ملا
|
به آب لب نکنی تر زتاب اگر سوزی
|
|
بنان بنان ننهی گر شوی ز ضعف دوتا
|
ولی ز فعلی اگر آفریدگار ملوک
|
|
دهد به منع تو فرمان به وعدههای عطا
|
تو را ز دست نیامد که در شب دیجور
|
|
به حیله جنبش موئی ازو کنی اخفا
|
ز شیشههای هوس از شراب کم حذری
|
|
ز بس که پر بودت کاسهی سر شیدا
|