گفت خواجه صبر کن با او بگو
|
|
که ازو ببریم و بدهیمش به تو
|
تا مگر این از دلش بیرون کنم
|
|
تو تماشا کن که دفعش چون کنم
|
تو دلش خوش کن بگو میدان درست
|
|
که حقیقت دختر ما جفت تست
|
ما ندانستیم ای خوش مشتری
|
|
چونک دانستیم تو اولیتری
|
آتش ما هم درین کانون ما
|
|
لیلی آن ما و تو مجنون ما
|
تا خیال و فکر خوش بر وی زند
|
|
فکر شیرین مرد را فربه کند
|
جانور فربه شود لیک از علف
|
|
آدمی فربه ز عزست و شرف
|
آدمی فربه شود از راه گوش
|
|
جانور فربه شود از حلق و نوش
|
گفت آن خاتون ازین ننگ مهین
|
|
خود دهانم کی بجنبد اندرین
|
این چنین ژاژی چه خایم بهر او
|
|
گو بمیر آن خاین ابلیسخو
|
گفت خواجه نی مترس و دم دهش
|
|
تا رود علت ازو زین لطف خوش
|
دفع او را دلبرا بر من نویس
|
|
هل که صحت یابد آن باریکریس
|
چون بگفت آن خسته را خاتون چنین
|
|
مینگنجید از تبختر بر زمین
|
زفت گشت و فربه و سرخ و شکفت
|
|
چون گل سرخ هزاران شکر گفت
|
که گهی میگفت ای خاتون من
|
|
که مبادا باشد این دستان و فن
|
خواجه جمعیت بکرد و دعوتی
|
|
که همیسازم فرج را وصلتی
|
تا جماعت عشوه میدادند و گان
|
|
که ای فرج بادت مبارک اتصال
|
تا یقینتر شد فرج را آن سخن
|
|
علت از وی رفت کل از بیخ و بن
|
بعد از آن اندر شب گردک به فن
|
|
امردی را بست حنی همچو زن
|
پر نگارش کرد ساعد چون عروس
|
|
پس نمودش ماکیان دادش خروس
|
مقنعه و حلهی عروسان نکو
|
|
کنگ امرد را بپوشانید او
|
شمع را هنگام خلوت زود کشت
|
|
ماند هندو با چنان کنگ درشت
|
هندوک فریاد میکرد و فغان
|
|
از برون نشنید کس از دفزنان
|
ضرب دف و کف و نعرهی مرد و زن
|
|
کرد پنهان نعرهی آن نعرهزن
|
تا به روز آن هندوک را میفشارد
|
|
چون بود در پیش سگ انبان آرد
|
زود آوردند طاس و بوغ زفت
|
|
رسم دامادان فرج حمام رفت
|
رفت در حمام او رنجور جان
|
|
کون دریده همچو دلق تونیان
|
آمد از حمام در گردک فسوس
|
|
پیش او بنشست دختر چون عروس
|
مادرش آنجا نشسته پاسبان
|
|
که نباید کو کند روز امتحان
|
ساعتی در وی نظر کرد از عناد
|
|
آنگهان با هر دو دستش ده بداد
|
گفت کس را خود مبادا اتصال
|
|
با چو تو ناخوش عروس بدفعال
|
روز رویت روی خاتونان تر
|
|
کیر زشتت شب بتر از کیر خر
|
همچنان جمله نعیم این جهان
|
|
بس خوشست از دور پیش از امتحان
|
مینماید در نظر از دور آب
|
|
چون روی نزدیک باشد آن سراب
|
گنده پیرست او و از بس چاپلوس
|
|
خویش را جلوه کند چون نو عروس
|
هین مشو مغرور آن گلگونهاش
|
|
نوش نیشآلودهی او را مچش
|
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج
|
|
تا نیفتی چون فرج در صد حرج
|
آشکارا دانه پنهان دام او
|
|
خوش نماید ز اولت انعام او
|