اولم این جزر و مد از تو رسید
|
|
ورنه ساکن بود این بحر ای مجید
|
هم از آنجا کین تردد دادیم
|
|
بیتردد کن مرا هم از کرم
|
ابتلاام میکنی آه الغیاث
|
|
ای ذکور از ابتلاات چون اناث
|
تا بکی این ابتلا یا رب مکن
|
|
مذهبیام بخش و دهمذهب مکن
|
اشتریام لاغری و پشت ریش
|
|
ز اختیار همچو پالانشکل خویش
|
این کژاوه گه شود این سو گران
|
|
آن کژاوه گه شود آن سو کشان
|
بفکن از من حمل ناهموار را
|
|
تا ببینم روضهی ابرار را
|
همچو آن اصحاب کهف از باغ جود
|
|
میچرم ایقاظ نی بل هم رقود
|
خفته باشم بر یمین یا بر یسار
|
|
برنگردم جز چو گو بیاختیار
|
هم به تقلیب تو تا ذات الیمین
|
|
یا سوی ذات الشمال ای رب دین
|
صد هزاران سال بودم در مطار
|
|
همچو ذرات هوا بیاختیار
|
گر فراموشم شدست آن وقت و حال
|
|
یادگارم هست در خواب ارتحال
|
میرهم زین چارمیخ چارشاخ
|
|
میجهم در مسرح جان زین مناخ
|
شیر آن ایام ماضیهای خود
|
|
میچشم از دایهی خواب ای صمد
|
جمله عالم ز اختیار و هست خود
|
|
میگریزد در سر سرمست خود
|
تا دمی از هوشیاری وا رهند
|
|
ننگ خمر و زمر بر خود مینهند
|
جمله دانسته کای این هستی فخ است
|
|
فکر و ذکر اختیاری دوزخ است
|
میگریزند از خودی در بیخودی
|
|
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
|
نفس را زان نیستی وا میکشی
|
|
زانک بیفرمان شد اندر بیهشی
|
لیس للجن و لا للانس ان
|
|
ینفذوا من حبس اقطار الزمن
|
لا نفوذ الا بسلطان الهدی
|
|
من تجاویف السموات العلی
|
لا هدی الا بسلطان یقی
|
|
من حراس الشهب روح المتقی
|
هیچ کس را تا نگردد او فنا
|
|
نیست ره در بارگاه کبریا
|
چیست معراج فلک این نیستی
|
|
عاشقان را مذهب و دین نیستی
|
پوستین و چارق آمد از نیاز
|
|
در طریق عشق محراب ایاز
|
گرچه او خود شاه را محبوب بود
|
|
ظاهر و باطن لطیف و خوب بود
|
گشته بیکبر و ریا و کینهای
|
|
حسن سلطان را رخش آیینهای
|
چونک از هستی خود او دور شد
|
|
منتهای کار او محمود بد
|
زان قویتر بود تمکین ایاز
|
|
که ز خوف کبر کردی احتراز
|
او مهذب گشته بود و آمده
|
|
کبر را و نفس را گردن زده
|
یا پی تعلیم میکرد آن حیل
|
|
یا برای حکمتی دور از وجل
|
یا که دید چارقش زان شد پسند
|
|
کز نسیم نیستی هستیست بند
|
تا گشاید دخمه کان بر نیستیست
|
|
تا بیاید آن نسیم عیش و زیست
|
ملک و مال و اطلس این مرحله
|
|
هست بر جان سبکرو سلسله
|
سلسلهی زرین بدید و غره گشت
|
|
ماند در سوراخ چاهی جان ز دشت
|
صورتش جنت به معنی دوزخی
|
|
افعیی پر زهر و نقشش گل رخی
|
گرچه ممن را سقر ندهد ضرر
|
|
لیک هم بهتر بود زانجا گذر
|
گرچه دوزخ دور دارد زو نکال
|
|
لیک جنت به ورا فی کل حال
|
الحذر ای ناقصان زین گلرخی
|
|
که بگاه صحبت آمد دوزخی
|