سال سایل از مرغی کی بر سر ربض شهری نشسته باشد سر او فاضل‌ترست و عزیزتر و شریف‌تر و مکرم‌تر یا دم او و جواب دادن واعظ سایل را به قدر فهم او

چون سر و ماهیت جان مخبرست هر که او آگاه‌تر با جان‌ترست
روح را تاثیر آگاهی بود هر که را این بیش اللهی بود
چون خبرها هست بیرون زین نهاد باشد این جانها در آن میدان جماد
جان اول مظهر درگاه شد جان جان خود مظهر الله شد
آن ملایک جمله عقل و جان بدند جان نو آمد که جسم آن بدند
از سعادت چون بر آن جان بر زدند هم‌چو تن آن روح را خادم شدند
آن بلیس از جان از آن سر برده بود یک نشد با جان که عضو مرده بود
چون نبودش آن فدای آن نشد دست بشکسته مطیع جان نشد
جان نشد ناقص گر آن عضوش شکست کان بدست اوست تواند کرد هست
سر دیگر هست کو گوش دگر طوطیی کو مستعد آن شکر
طوطیان خاص را قندیست ژرف طوطیان عام از آن خور بسته طرف
کی چشد درویش صورت زان زکات معنیست آن نه فعولن فاعلات
از خر عیسی دریغش نیست قند لیک خر آمد به خلقت که پسند
قند خر را گر طرب انگیختی پیش خر قنطار شکر ریختی
معنی نختم علی افواههم این شناس اینست ره‌رو را مهم
تا ز راه خاتم پیغامبران بوک بر خیزد ز لب ختم گران
ختمهایی که انبیا بگذاشتند آن بدین احمدی برداشتند
قفلهای ناگشاده مانده بود از کف انا فتحنا برگشود
او شفیع است این جهان و آن جهان این جهان زی دین و آنجا زی جنان
این جهان گوید که تو رهشان نما وآن جهان گوید که تو مهشان نما