سال سایل از مرغی کی بر سر ربض شهری نشسته باشد سر او فاضل‌ترست و عزیزتر و شریف‌تر و مکرم‌تر یا دم او و جواب دادن واعظ سایل را به قدر فهم او

واعظی را گفت روزی سایلی کای تو منبر را سنی‌تر قایلی
یک سالستم بگو ای ذو لباب اندرین مجلس سالم را جواب
بر سر بارو یکی مرغی نشست از سر و از دم کدامینش بهست
گفت اگر رویش به شهر و دم به ده روی او از دم او می‌دان که به
ور سوی شهرست دم رویش به ده خاک آن دم باش و از رویش بجه
مرغ با پر می‌پرد تا آشیان پر مردم همتست ای مردمان
عاشقی که آلوده شد در خیر و شر خیر و شر منگر تو در همت نگر
باز اگر باشد سپید و بی‌نظیر چونک صیدش موش باشد شد حقیر
ور بود چغدی و میل او به شاه او سر بازست منگر در کلاه
آدمی بر قد یک طشت خمیر بر فزود از آسمان و از اثیر
هیچ کرمنا شنید این آسمان که شنید این آدمی پر غمان
بر زمین و چرخ عرضه کرد کس خوبی و عقل و عبارات و هوس
جلوه کردی هیچ تو بر آسمان خوبی روی و اصابت در گمان
پیش صورتهای حمام ای ولد عرضه کردی هیچ سیم‌اندام خود
بگذری زان نقشهای هم‌چو حور جلوه آری با عجوز نیم‌کور
در عجوزه چیست که ایشان را نبود که ترا زان نقشها با خود ربود
تو نگویی من بگویم در بیان عقل و حس و درک و تدبیرست و جان
در عجوزه جان آمیزش‌کنیست صورت گرمابه‌ها را روح نیست
صورت گرمابه گر جنبش کند در زمان او از عجوزه بر کند
جان چه باشد با خبر از خیر و شر شاد با احسان و گریان از ضرر