هست مهمانخانه این تن ای جوان | هر صباحی ضیف نو آید دوان | |
هین مگو کین مانند اندر گردنم | که هم اکنون باز پرد در عدم | |
هرچه آید از جهان غیبوش | در دلت ضیفست او را دار خوش |
هست مهمانخانه این تن ای جوان | هر صباحی ضیف نو آید دوان | |
هین مگو کین مانند اندر گردنم | که هم اکنون باز پرد در عدم | |
هرچه آید از جهان غیبوش | در دلت ضیفست او را دار خوش |