همچنین تاویل قد جف القلم
|
|
بهر تحریضست بر شغل اهم
|
پس قلم بنوشت که هر کار را
|
|
لایق آن هست تاثیر و جزا
|
کژ روی جف القلم کژ آیدت
|
|
راستی آری سعادت زایدت
|
ظلم آری مدبری جف القلم
|
|
عدل آری بر خوری جف القلم
|
چون بدزدد دست شد جف القلم
|
|
خورد باده مست شد جف القلم
|
تو روا داری روا باشد که حق
|
|
همچو معزول آید از حکم سبق
|
که ز دست من برون رفتست کار
|
|
پیش من چندین میا چندین مزار
|
بلک معنی آن بود جف القلم
|
|
نیست یکسان پیش من عدل و ستم
|
فرق بنهادم میان خیر و شر
|
|
فرق بنهادم ز بد هم از بتر
|
ذرهای گر در تو افزونی ادب
|
|
باشد از یارت بداند فضل رب
|
قدر آن ذره ترا افزون دهد
|
|
ذره چون کوهی قدم بیرون نهد
|
پادشاهی که به پیش تخت او
|
|
فرق نبود از امین و ظلمجو
|
آنک میلرزد ز بیم رد او
|
|
وانک طعنه میزند در جد او
|
فرق نبود هر دو یک باشد برش
|
|
شاه نبود خاک تیره بر سرش
|
ذرهای گر جهد تو افزون بود
|
|
در ترازوی خدا موزون بود
|
پیش این شاهان هماره جان کنی
|
|
بیخبر ایشان ز غدر و روشنی
|
گفت غمازی که بد گوید ترا
|
|
ضایع آرد خدمتت را سالها
|
پیش شاهی که سمیعست و بصیر
|
|
گفت غمازان نباشد جایگیر
|
جمله غمازان ازو آیس شوند
|
|
سوی ما آیند و افزایند پند
|
بس جفا گویند شه را پیش ما
|
|
که برو جف القلم کم کن وفا
|
معنی جف القلم کی آن بود
|
|
که جفاها با وفا یکسان بود
|
بل جفا را هم جفا جف القلم
|
|
وآن وفا را هم وفا جف القلم
|
عفو باشد لیک کو فر امید
|
|
که بود بنده ز تقوی روسپید
|
دزد را گر عفو باشد جان برد
|
|
کی وزیر و خازن مخزن شود
|
ای امین الدین ربانی بیا
|
|
کز امانت رست هر تاج و لوا
|
پور سلطان گر برو خاین شود
|
|
آن سرش از تن بدان باین شود
|
وز غلامی هندوی آرد وفا
|
|
دولت او را میزند طال بقا
|
چه غلام ار بر دری سگ باوفاست
|
|
در دل سالار او را صد رضاست
|
زین چو سگ را بوسه بر پوزش دهد
|
|
گر بود شیری چه پیروزش کند
|
جز مگر دزدی که خدمتها کند
|
|
صدق او بیخ جفا را بر کند
|
چون فضیل رهزنی کو راست باخت
|
|
زانک ده مرده به سوی توبه تاخت
|
وآنچنان که ساحران فرعون را
|
|
رو سیه کردند از صبر و وفا
|
دست و پا دادند در جرم قود
|
|
آن به صد ساله عبادت کی شود
|
تو که پنجه سال خدمت کردهای
|
|
کی چنین صدقی به دست آوردهای
|