آن یکی میرفت بالای درخت
|
|
میفشاند آن میوه را دزدانه سخت
|
صاحب باغ آمد و گفت ای دنی
|
|
از خدا شرمیت کو چه میکنی
|
گفت از باغ خدا بندهی خدا
|
|
گر خورد خرما که حق کردش عطا
|
عامیانه چه ملامت میکنی
|
|
بخل بر خوان خداوند غنی
|
گفت ای ایبک بیاور آن رسن
|
|
تا بگویم من جواب بوالحسن
|
پس ببستش سخت آن دم بر درخت
|
|
میزد او بر پشت و ساقش چوب سخت
|
گفت آخر از خدا شرمی بدار
|
|
میکشی این بیگنه را زار زار
|
گفت از چوب خدا این بندهاش
|
|
میزند بر پشت دیگر بنده خوش
|
چوب حق و پشت و پهلو آن او
|
|
من غلام و آلت فرمان او
|
گفت توبه کردم از جبر ای عیار
|
|
اختیارست اختیارست اختیار
|
اختیارات اختیارش هست کرد
|
|
اختیارش چون سواری زیر گرد
|
اختیارش اختیار ما کند
|
|
امر شد بر اختیاری مستند
|
حاکمی بر صورت بیاختیار
|
|
هست هر مخلوق را در اقتدار
|
تا کشد بیاختیاری صید را
|
|
تا برد بگرفته گوش او زید را
|
لیک بی هیچ آلتی صنع صمد
|
|
اختیارش را کمند او کند
|
اختیارش زید را قدیش کند
|
|
بیسگ و بیدام حق صیدش کند
|
آن دروگر حاکم چوبی بود
|
|
وآن مصور حاکم خوبی بود
|
هست آهنگر بر آهن قیمی
|
|
هست بنا هم بر آلت حاکمی
|
نادر این باشد که چندین اختیار
|
|
ساجد اندر اختیارش بندهوار
|
قدرت تو بر جمادات از نبرد
|
|
کی جمادی را از آنها نفی کرد
|
قدرتش بر اختیارات آنچنان
|
|
نفی نکند اختیاری را از آن
|
خواستش میگوی بر وجه کمال
|
|
که نباشد نسبت جبر و ضلال
|
چونک گفتی کفر من خواست ویست
|
|
خواست خود را نیز هم میدان که هست
|
زانک بیخواه تو خود کفر تو نیست
|
|
کفر بیخواهش تناقض گفتنیست
|
امر عاجز را قبیحست و ذمیم
|
|
خشم بتر خاصه از رب رحیم
|
گاو گر یوغی نگیرد میزنند
|
|
هیچ گاوی که نپرد شد نژند
|
گاو چون معذور نبود در فضول
|
|
صاحب گاو از چه معذورست و دول
|
چون نهای رنجور سر را بر مبند
|
|
اختیارت هست بر سبلت مخند
|
جهد کن کز جام حق یابی نوی
|
|
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
|
آنگه آن می را بود کل اختیار
|
|
تو شوی معذور مطلق مستوار
|
هرچه گویی گفتهی می باشد آن
|
|
هر چه روبی رفتهی می باشد آن
|
کی کند آن مست جز عدل و صواب
|
|
که ز جام حق کشیدست او شراب
|
جادوان فرعون را گفتند بیست
|
|
مست را پروای دست و پای نیست
|
دست و پای ما می آن واحدست
|
|
دست ظاهر سایه است و کاسدست
|