گفت رو رو هین ز پیشم ای عدو
|
|
تا نبینم روی تو ای زشترو
|
آن خدایی که ترا بدبخت کرد
|
|
روی زشتت را کریه و سخت کرد
|
با کدامین روی میآیی به من
|
|
این چنین سغری ندارد کرگدن
|
رفتهای در خون جانم آشکار
|
|
که ترا من رهبرم تا مرغزار
|
تا بدیدم روی عزرائیل را
|
|
باز آوردی فن و تسویل را
|
گرچه من ننگ خرانم یا خرم
|
|
جانورم جان دارم این را کی خرم
|
آنچ من دیدم ز هول بیامان
|
|
طفل دیدی پیر گشتی در زمان
|
بیدل و جان از نهیب آن شکوه
|
|
سرنگون خود را در افکندم ز کوه
|
بسته شد پایم در آن دم از نهیب
|
|
چون بدیدم آن عذاب بیحجاب
|
عهد کردم با خدا کای ذوالمنن
|
|
برگشا زین بستگی تو پای من
|
تا ننوشم وسوسهی کس بعد ازین
|
|
عهد کردم نذر کردم ای معین
|
حق گشاده کرد آن دم پای من
|
|
زان دعا و زاری و ایمای من
|
ورنه اندر من رسیدی شیر نر
|
|
چون بدی در زیر پنجهی شیر خر
|
باز بفرستادت آن شیر عرین
|
|
سوی من از مکر ای بس القرین
|
حق ذات پاک الله الصمد
|
|
که بود به مار بد از یار بد
|
مار بد جانی ستاند از سلیم
|
|
یار بد آرد سوی نار مقیم
|
از قرین بیقول و گفت و گوی او
|
|
خو بدزدد دل نهان از خوی او
|
چونک او افکند بر تو سایه را
|
|
دزدد آن بیمایه از تو مایه را
|
عقل تو گر اژدهایی گشت مست
|
|
یار بد او را زمرد دان که هست
|
دیدهی عقلت بدو بیرون جهد
|
|
طعن اوت اندر کف طاعون نهد
|