شیخ نورانی ز ره آگه کند
|
|
با سخن هم نور را همره کند
|
جهد کن تا مست و نورانی شوی
|
|
تا حدیثت را شود نورش روی
|
هر چه در دوشاب جوشیده شود
|
|
در عقیده طعم دوشابش بود
|
از جزر وز سیب و به وز گردگان
|
|
لذت دوشاب یابی تو از آن
|
علم اندر نور چون فرغرده شد
|
|
پس ز علمت نور یابد قوم لد
|
هر چه گویی باشد آن هم نورناک
|
|
که آسمان هرگز نبارد غیر پاک
|
آسمان شو ابر شو باران ببار
|
|
ناودان بارش کند نبود به کار
|
آب اندر ناودان عاریتیست
|
|
آب اندر ابر و دریا فطرتیست
|
فکر و اندیشهست مثل ناودان
|
|
وحی و مکشوفست ابر و آسمان
|
آب باران باغ صد رنگ آورد
|
|
ناودان همسایه در جنگ آورد
|
خر دو سه حمله به روبه بحث کرد
|
|
چون مقلد بد فریب او بخورد
|
طنطنهی ادراک بینایی نداشت
|
|
دمدمهی روبه برو سکته گماشت
|
حرص خوردن آنچنان کردش ذلیل
|
|
که زبونش گشت با پانصد دلیل
|