گفت من به از توکل بر ربی
|
|
میندانم در دو عالم مکسبی
|
کسب شکرش را نمیدانم ندید
|
|
تا کشد رزق خدا رزق و مزید
|
بحثشان بسیار شد اندر خطاب
|
|
مانده گشتند از سال و از جواب
|
بعد از آن گفتش بدان در مملکه
|
|
نهی لا تلقوا بایدی تهلکه
|
صبر در صحرای خشک و سنگلاخ
|
|
احمقی باشد جهان حق فراخ
|
نقل کن زینجا به سوی مرغزار
|
|
میچر آنجا سبزه گرد جویبار
|
مرغزاری سبز مانند جنان
|
|
سبزه رسته اندر آنجا تا میان
|
خرم آن حیوان که او آنجا شود
|
|
اشتر اندر سبزه ناپیدا شود
|
هر طرف در وی یکی چشمهی روان
|
|
اندرو حیوان مرفه در امان
|
از خری او را نمیگفت ای لعین
|
|
تو از آنجایی چرا زاری چنین
|
کو نشاط و فربهی و فر تو
|
|
چیست این لاغر تن مضطر تو
|
شرح روضه گر دروغ و زور نیست
|
|
پس چرا چشمت ازو مخمور نیست
|
این گدا چشمی و این نادیدگی
|
|
از گدایی تست نه از بگلربگی
|
چون ز چشمه آمدی چونی تو خشک
|
|
ور تو ناف آهویی کو بوی مشک
|
زانک میگویی و شرحش میکنی
|
|
چون نشانی در تو نامد ای سنی
|