زهی ز سلطنتت روزگار منت دار | شکار کرده خلقت دل صغار و کبار | |
جدار بزم تو را مهر گشته حاشیه پوش | سوار عزم تو را چرخ گشته غاشیهدار | |
قضا ز لطف تو بر سائلان عطیهفشان | قدر ز قهر تو بر ظالمان بلیه نگار | |
ز پیچ نوبت عدل بلند طنطنهات | فتاده غلغله در هفت گنبد دوار | |
هنوز منت ازین سو بود اگر تا حشر | خلایق دو جهان جان کنند بر تو نثار |