سبب عداوت عام و بیگانه زیستن ایشان به اولیاء خدا کی بحقشان می‌خوانند و با آب حیات ابدی

بلک از چفسیدگی در خان و مان تلخشان آید شنیدن این بیان
خرقه‌ای بر ریش خر چفسید سخت چونک خواهی بر کنی زو لخت لخت
جفته اندازد یقین آن خر ز درد حبذا آن کس کزو پرهیز کرد
خاصه پنجه ریش و هر جا خرقه‌ای بر سرش چفسیده در نم غرقه‌ای
خان و مان چون خرقه و این حرص‌ریش حرص هر که بیش باشد ریش بیش
خان و مان چغد ویرانست و بس نشنود اوصاف بغداد و طبس
گر بیاید باز سلطانی ز راه صد خبر آرد بدین چغدان ز شاه
شرح دارالملک و باغستان و جو پس برو افسوس دارد صد عدو
که چه باز آورد افسانه‌ی کهن کز گزاف و لاف می‌بافد سخن
کهنه ایشانند و پوسیده‌ی ابد ورنه آن دم کهنه را نو می‌کند
مردگان کهنه را جان می‌دهد تاج عقل و نور ایمان می‌دهد
دل مدزد از دلربای روح‌بخش که سوارت می‌کند بر پشت رخش
سر مدزد از سر فراز تاج‌ده کو ز پای دل گشاید صد گره
با کی گویم در همه ده زنده کو سوی آب زندگی پوینده کو
تو به یک خواری گریزانی ز عشق تو به جز نامی چه می‌دانی ز عشق
عشق را صد ناز و استکبار هست عشق با صد ناز می‌آید به دست
عشق چون وافیست وافی می‌خرد در حریف بی‌وفا می‌ننگرد
چون درختست آدمی و بیخ عهد بیخ را تیمار می‌باید به جهد
عهد فاسد بیخ پوسیده بود وز ثمار و لطف ببریده بود
شاخ و برگ نخل گر چه سبز بود با فساد بیخ سبزی نیست سود
ور ندارد برگ سبز و بیخ هست عاقبت بیرون کند صد برگ دست
تو مشو غره به علمش عهد جو علم چون قشرست و عهدش مغز او