پیشبینی این خرد تا گور بود
|
|
وآن صاحب دل به نفخ صور بود
|
این خرد از گور و خاکی نگذرد
|
|
وین قدم عرصهی عجایب نسپرد
|
زین قدم وین عقل رو بیزار شو
|
|
چشم غیبی جوی و برخوردار شو
|
همچو موسی نور کی یابد ز جیب
|
|
سخرهی استاد و شاگردان کتاب
|
زین نظر وین عقل ناید جز دوار
|
|
پس نظر بگذار و بگزین انتظار
|
از سخنگویی مجویید ارتفاع
|
|
منتظر را به ز گفتن استماع
|
منصب تعلیم نوع شهوتست
|
|
هر خیال شهوتی در ره بتست
|
گر بفضلش پی ببردی هر فضول
|
|
کی فرستادی خدا چندین رسول
|
عقل جزوی همچو برقست و درخش
|
|
در درخشی کی توان شد سوی وخش
|
نیست نور برق بهر رهبری
|
|
بلک امریست ابر را که میگری
|
برق عقل ما برای گریه است
|
|
تا بگرید نیستی در شوق هست
|
عقل کودک گفت بر کتاب تن
|
|
لیک نتواند به خود آموختن
|
عقل رنجور آردش سوی طبیب
|
|
لیک نبود در دوا عقلش مصیب
|
نک شیاطین سوی گردون میشدند
|
|
گوش بر اسرار بالا میزدند
|
میربودند اندکی زان رازها
|
|
تا شهب میراندشان زود از سما
|
که روید آنجا رسولی آمدست
|
|
هر چه میخواهید زو آید به دست
|
گر همیجویید در بیبها
|
|
ادخلوا الابیات من ابوابها
|
میزن آن حلقهی در و بر باب بیست
|
|
از سوی بام فلکتان راه نیست
|
نیست حاجتتان بدین راه دراز
|
|
خاکیی را دادهایم اسرار راز
|
پیش او آیید اگر خاین نیید
|
|
نیشکر گردید ازو گرچه نیید
|
سبزه رویاند ز خاکت آن دلیل
|
|
نیست کم از سم اسپ جبرئیل
|
سبزه گردی تازه گردی در نوی
|
|
گر توخاک اسپ جبریلی شوی
|
سبزهی جانبخش که آن را سامری
|
|
کرد در گوساله تا شد گوهری
|
جان گرفت و بانگ زد زان سبزه او
|
|
آنچنان بانگی که شد فتنهی عدو
|
گر امین آیید سوی اهل راز
|
|
وا رهید از سر کله مانند باز
|
سر کلاه چشمبند گوشبند
|
|
که ازو بازست مسکین و نژند
|
زان کله مر چشم بازان را سدست
|
|
که همه میلش سوی جنس خودست
|
چون برید از جنس با شه گشت یار
|
|
بر گشاید چشم او را بازدار
|
راند دیوان را حق از مرصاد خویش
|
|
عقل جزوی را ز استبداد خویش
|
که سری کم کن نهای تو مستبد
|
|
بلک شاگرد دلی و مستعد
|
رو بر دل رو که تو جزو دلی
|
|
هین که بندهی پادشاه عادلی
|
بندگی او به از سلطانیست
|
|
که انا خیر دم شیطانیست
|
فرق بین و برگزین تو ای حبیس
|
|
بندگی آدم از کبر بلیس
|
گفت آنک هست خورشید ره او
|
|
حرف طوبی هر که ذلت نفسه
|
سایهی طوبی ببین وخوش بخسپ
|
|
سر بنه در سایه بیسرکش بخسپ
|
ظل ذلت نفسه خوش مضجعیست
|
|
مستعد آن صفا و مهجعیست
|
گر ازین سایه روی سوی منی
|
|
زود طاغی گردی و ره گم کنی
|