کل عالم صورت عقل کلست
|
|
کوست بابای هر آنک اهل قل است
|
چون کسی با عقل کل کفران فزود
|
|
صورت کل پیش او هم سگ نمود
|
صلح کن با این پدر عاقی بهل
|
|
تا که فرش زر نماید آب و گل
|
پس قیامت نقد حال تو بود
|
|
پیش تو چرخ و زمین مبدل شود
|
من که صلحم دایما با این پدر
|
|
این جهان چون جنتستم در نظر
|
هر زمان نو صورتی و نو جمال
|
|
تا ز نو دیدن فرو میرد ملال
|
من همیبینم جهان را پر نعیم
|
|
آبها از چشمهها جوشان مقیم
|
بانگ آبش میرسد در گوش من
|
|
مست میگردد ضمیر و هوش من
|
شاخهها رقصان شده چون تایبان
|
|
برگها کفزن مثال مطربان
|
برق آیینهست لامع از نمد
|
|
گر نماید آینه تا چون بود
|
از هزاران مینگویم من یکی
|
|
ز آنک آکندست هر گوش از شکی
|
پیش وهم این گفت مژده دادنست
|
|
عقل گوید مژده چه نقد منست
|