هر کجا خدا دوزخ کند
|
|
اوج را بر مرغ دام و فخ کند
|
هم ز دندانت برآید دردها
|
|
تا بگویی دوزخست و اژدها
|
یا کند آب دهانت را عسل
|
|
که بگویی که بهشتست و حلل
|
از بن دندان برویاند شکر
|
|
تا بدانی قوت حکم قدر
|
پس به دندان بیگناهان را مگز
|
|
فکر کن از ضربت نامحترز
|
نیل را بر قبطیان حق خون کند
|
|
سبطیان را از بلا محصون کند
|
تا بدانی پیش حق تمییز هست
|
|
در میان هوشیار راه و مست
|
نیل تمییز از خدا آموختست
|
|
که گشاد آن را و این را سخت بست
|
لطف او عاقل کند مر نیل را
|
|
قهر او ابله کند قابیل را
|
در جمادات از کرم عقل آفرید
|
|
عقل از عاقل به قهر خود برید
|
در جماد از لطف عقلی شد پدید
|
|
وز نکال از عاقلان دانش رمید
|
عقل چون باران به امر آنجا بریخت
|
|
عقل این سو خشم حق دید و گریخت
|
ابر و خورشید و مه و نجم بلند
|
|
جمله بر ترتیب آیند و روند
|
هر یکی ناید مگر در وقت خویش
|
|
که نه پس ماند ز هنگام و نه پیش
|
چون نکردی فهم این را ز انبیا
|
|
دانش آوردند در سنگ و عصا
|
تا جمادات دگر را بی لباس
|
|
چون عصا و سنگ داری از قیاس
|
طاعت سنگ و عصا ظاهر شود
|
|
وز جمادات دگر مخبر شود
|
که ز یزدان آگهیم و طایعیم
|
|
ما همه نی اتفاقی ضایعیم
|
همچو آب نیل دانی وقت غرق
|
|
کو میان هر دو امت کرد فرق
|
چون زمین دانیش دانا وقت خسف
|
|
در حق قارون که قهرش کرد و نسف
|
چون قمر که امر بشنید و شتافت
|
|
پس دو نیمه گشت بر چرخ و شکافت
|
چون درخت و سنگ کاندر هر مقام
|
|
مصطفی را کرده ظاهرالسلام
|