چند آن فرعون میشد نرم و رام
|
|
چون شنیدی او ز موسی آن کلام
|
آن کلامی که بدادی سنگ شیر
|
|
از خوشی آن کلام بینظیر
|
چون بهامان که وزیرش بود او
|
|
مشورت کردی که کینش بود خو
|
پس بگفتی تا کنون بودی خدیو
|
|
بنده گردی ژندهپوشی را بریو
|
همچو سنگ منجنیقی آمدی
|
|
آن سخن بر شیشه خانهی او زدی
|
هر چه صد روز آن کلیم خوشخطاب
|
|
ساختی در یکدم او کردی خراب
|
عقل تو دستور و مغلوب هواست
|
|
در وجودت رهزن راه خداست
|
ناصحی ربانیی پندت دهد
|
|
آن سخن را او به فن طرحی نهد
|
کین نه بر جایست هین از جا مشو
|
|
نیست چندان با خود آ شیدا مشو
|
وای آن شه که وزیرش این بود
|
|
جای هر دو دوزخ پر کین بود
|
شاد آن شاهی که او را دستگیر
|
|
باشد اندر کار چون آصف وزیر
|
شاه عادل چون قرین او شود
|
|
نام آن نور علی نور این بود
|
چون سلیمان شاه و چون آصف وزیر
|
|
نور بر نورست و عنبر بر عبیر
|
شاه فرعون و چو هامانش وزیر
|
|
هر دو را نبود ز بدبختی گزیر
|
پس بود ظلمات بعضی فوق بعض
|
|
نه خرد یار و نه دولت روز عرض
|
من ندیدم جز شقاوت در لام
|
|
گر تو دیدستی رسان از من سلام
|
همچو جان باشد شه و صاحب چو عقل
|
|
عقل فاسد روح را آرد بنقل
|
آن فرشتهی عقل چون هاروت شد
|
|
سحرآموز دو صد طاغوت شد
|
عقل جزوی را وزیر خود مگیر
|
|
عقل کل را ساز ای سلطان وزیر
|
مر هوا را تو وزیر خود مساز
|
|
که برآید جان پاکت از نماز
|
کین هوا پر حرص و حالیبین بود
|
|
عقل را اندیشه یوم دین بود
|
عقل را دو دیده در پایان کار
|
|
بهر آن گل میکشد او رنج خار
|
که نفرساید نریزد در خزان
|
|
باد هر خرطوم اخشم دور از آن
|