هین بیا که من رسولم دعوتی
|
|
چون اجل شهوتکشم نه شهوتی
|
ور بود شهوت امیر شهوتم
|
|
نه اسیر شهوت روی بتم
|
بتشکن بودست اصل اصل ما
|
|
چون خلیل حق و جمله انبیا
|
گر در آییم ای رهی در بتکده
|
|
بت سجود آرد نه ما در معبده
|
احمد و بوجهل در بتخانه رفت
|
|
زین شدن تا آن شدن فرقیست زفت
|
این در آید سر نهند او را بتان
|
|
آن در آید سر نهد چون امتان
|
این جهان شهوتی بتخانهایست
|
|
انبیا و کافران را لانهایست
|
لیک شهوت بندهی پاکان بود
|
|
زر نسوزد زانک نقد کان بود
|
کافران قلباند و پاکان همچو زر
|
|
اندرین بوته درند این دو نفر
|
قلب چون آمد سیه شد در زمان
|
|
زر در آمد شد زری او عیان
|
دست و پا انداخت زر در بوته خوش
|
|
در رخ آتش همی خندد رگش
|
جسم ما روپوش ما شد در جهان
|
|
ما چو دریا زیر این که در نهان
|
شاه دین را منگر ای نادان بطین
|
|
کین نظر کردست ابلیس لعین
|
کی توان اندود این خورشید را
|
|
با کف گل تو بگو آخر مرا
|
گر بریزی خاک و صد خاکسترش
|
|
بر سر نور او برآید بر سرش
|
که کی باشد کو بپوشد روی آب
|
|
طین کی باشد کو بپوشد آفتاب
|
خیز بلقیسا چو ادهم شاهوار
|
|
دود ازین ملک دو سه روزه بر آر
|