ای رسولان میفرستمتان رسول
|
|
رد من بهتر شما را از قبول
|
پیش بلقیس آنچ دیدیت از عجب
|
|
باز گویید از بیابان ذهب
|
تا بداند که به زر طامع نهایم
|
|
ما زر از زرآفرین آوردهایم
|
آنک گر خواهد همه خاک زمین
|
|
سر به سر زر گردد و در ثمین
|
حق برای آن کند ای زرگزین
|
|
روز محشر این زمین را نقره گین
|
فارغیم از زر که ما بس پر فنیم
|
|
خاکیان را سر به سر زرین کنیم
|
از شما کی کدیهی زر میکنیم
|
|
ما شما را کیمیاگر میکنیم
|
ترک آن گیرید گر ملک سباست
|
|
که برون آب و گل بس ملکهاست
|
تختهبندست آن که تختش خواندهای
|
|
صدر پنداری و بر در ماندهای
|
پادشاهی نیستت بر ریش خود
|
|
پادشاهی چون کنی بر نیک و بد
|
بیمراد تو شود ریشت سپید
|
|
شرم دار از ریش خود ای کژ امید
|
مالک الملک است هر کش سر نهد
|
|
بیجهان خاک صد ملکش دهد
|
لیک ذوق سجدهای پیش خدا
|
|
خوشتر آید از دو صد دولت ترا
|
پس بنالی که نخواهم ملکها
|
|
ملک آن سجده مسلم کن مرا
|
پادشاهان جهان از بدرگی
|
|
بو نبردند از شراب بندگی
|
ورنه ادهموار سرگردان و دنگ
|
|
ملک را برهم زدندی بیدرنگ
|
لیک حق بهر ثبات این جهان
|
|
مهرشان بنهاد بر چشم و دهان
|
تا شود شیرین بریشان تخت و تاج
|
|
که ستانیم از جهانداران خراج
|
از خراج ار جمع آری زر چو ریگ
|
|
آخر آن از تو بماند مردریگ
|
همره جانت نگردد ملک و زر
|
|
زر بده سرمه ستان بهر نظر
|
تا ببینی کین جهان چاهیست تنگ
|
|
یوسفانه آن رسن آری به چنگ
|
تا بگوید چون ز چاه آیی به بام
|
|
جان که یا بشرای هذا لی غلام
|
هست در چاه انعکاسات نظر
|
|
کمترین آنک نماید سنگ زر
|
وقت بازی کودکان را ز اختلال
|
|
مینماید آن خزفها زر و مال
|
عارفانش کیمیاگر گشتهاند
|
|
تا که شد کانها بر ایشان نژند
|