پشه آمد از حدیقه وز گیاه
|
|
وز سلیمان گشت پشه دادخواه
|
کای سلیمان معدلت میگستری
|
|
بر شیاطین و آدمیزاد و پری
|
مرغ و ماهی در پناه عدل تست
|
|
کیست آن گمگشته کش فضلت نجست
|
داد ده ما را که بس زاریم ما
|
|
بینصیب از باغ و گلزاریم ما
|
مشکلات هر ضعیفی از تو حل
|
|
پشه باشد در ضعیفی خود مثل
|
شهره ما در ضعف و اشکستهپری
|
|
شهره تو در لطف و مسکینپروری
|
ای تو در اطباق قدرت منتهی
|
|
منتهی ما در کمی و بیرهی
|
داد ده ما را ازین غم کن جدا
|
|
دست گیر ای دست تو دست خدا
|
پس سلیمان گفت ای انصافجو
|
|
داد و انصاف از که میخواهی بگو
|
کیست آن کالم که از باد و بروت
|
|
ظلم کردست و خراشیدست روت
|
ای عجب در عهد ما ظالم کجاست
|
|
کو نه اندر حبس و در زنجیر ماست
|
چونک ما زادیم ظلم آن روز مرد
|
|
پس بعهد ما کی ظلمی پیش برد
|
چون بر آمد نور ظلمت نیست شد
|
|
ظلم را ظلمت بود اصل و عضد
|
نک شیاطین کسب و خدمت میکنند
|
|
دیگران بسته باصفادند و بند
|
اصل ظلم ظالمان از دیو بود
|
|
دیو در بندست استم چون نمود
|
ملک زان دادست ما را کن فکان
|
|
تا ننالد خلق سوی آسمان
|
تا به بالا بر نیاید دودها
|
|
تا نگردد مضطرب چرخ و سها
|
تا نلرزد عرش از ناله یتیم
|
|
تا نگردد از ستم جانی سقیم
|
زان نهادیم از ممالک مذهبی
|
|
تا نیاید بر فلکها یا ربی
|
منگر ای مظلوم سوی آسمان
|
|
کاسمانی شاه داری در زمان
|
گفت پشه داد من از دست باد
|
|
کو دو دست ظلم بر ما بر گشاد
|
ما ز ظلم او به تنگی اندریم
|
|
با لب بسته ازو خون میخوریم
|