آمدیم اینجا که در صدر جهان
|
|
گر نبودی جذب آن عاشق نهان
|
ناشکیباکی بدی او از فراق
|
|
کی دوان باز آمدی سوی وثاق
|
میل معشوقان نهانست و ستیر
|
|
میل عاشق با دو صد طبل و نفیر
|
یک حکایت هست اینجا ز اعتبار
|
|
لیک عاجز شد بخاری ز انتظار
|
ترک آن کردیم کو در جست و جوست
|
|
تاکه پیش از مرگ بیند روی دوست
|
تا رهد از مرگ تا یابد نجات
|
|
زانک دید دوستست آب حیات
|
هر که دید او نباشد دفع مرگ
|
|
دوست نبود که نه میوهستش نه برگ
|
کار آن کارست ای مشتاق مست
|
|
کاندر آن کار ار رسد مرگت خوشست
|
شد نشان صدق ایمان ای جوان
|
|
آنک آید خوش ترا مرگ اندر آن
|
گر نشد ایمان تو ای جان چنین
|
|
نیست کامل رو بجو اکمال دین
|
هر که اندر کار تو شد مرگدوست
|
|
بر دل تو بی کراهت دوست اوست
|
چون کراهت رفت آن خود مرگ نیست
|
|
صورت مرگست و نقلان کردنیست
|
چون کراهت رفت مردن نفع شد
|
|
پس درست آید که مردن دفع شد
|
دوست حقست و کسی کش گفت او
|
|
که توی آن من و من آن تو
|
گوش دار اکنون که عاشق میرسد
|
|
بسته عشق او را به حبل من مسد
|
چون بدید او چهرهی صدر جهان
|
|
گوییا پریدش از تن مرغ جان
|
همچو چوب خشک افتاد آن تنش
|
|
سرد شد از فرق جان تا ناخنش
|
هرچه کردند از بخور و از گلاب
|
|
نه بجنبید و نه آمد در خطاب
|
شاه چون دید آن مزعفر روی او
|
|
پس فرود آمد ز مرکب سوی او
|
گفت عاشق دوست میجوید بتفت
|
|
چونک معشوق آمد آن عاشق برفت
|
عاشق حقی و حق آنست کو
|
|
چون بیاید نبود از تو تای مو
|
صد چو تو فانیست پیش آن نظر
|
|
عاشقی بر نفی خود خواجه مگر
|
سایهای و عاشقی بر آفتاب
|
|
شمس آید سایه لا گردد شتاب
|