گرچه نشنید آن موکل آن سخن
|
|
رفت در گوشی که آن بد من لدن
|
بوی پیراهان یوسف را ندید
|
|
آنک حافظ بود و یعقوبش کشید
|
آن شیاطین بر عنان آسمان
|
|
نشنوند آن سر لوح غیبدان
|
آن محمد خفته و تکیه زده
|
|
آمده سر گرد او گردان شده
|
او خورد حلوا که روزیشست باز
|
|
آن نه کانگشتان او باشد دراز
|
نجم ثاقب گشته حارس دیوران
|
|
که بهل دزدی ز احمد سر ستان
|
ای دویده سوی دکان از پگاه
|
|
هین به مسجد رو بجو رزق اله
|
پس رسول آن گفتشان را فهم کرد
|
|
گفت آن خنده نبودم از نبرد
|
مردهاند ایشان و پوسیدهی فنا
|
|
مرده کشتن نیست مردی پیش ما
|
خود کیند ایشان که مه گردد شکاف
|
|
چونک من پا بفشرم اندر مصاف
|
آنگهی کزاد بودیت و مکین
|
|
مر شما را بسته میدیدم چنین
|
ای بنازیده به ملک و خاندان
|
|
نزد عاقل اشتری بر ناودان
|
نقش تن را تا فتاد از بام طشت
|
|
پیش چشمم کل آت آت گشت
|
بنگرم در غوره می بینم عیان
|
|
بنگرم در نیست شی بینم عیان
|
بنگرم سر عالمی بینم نهان
|
|
آدم و حوا نرسته از جهان
|
مر شما را وقت ذرات الست
|
|
دیدهام پا بسته و منکوس و پست
|
از حدوث آسمان بی عمد
|
|
آنچ دانسته بدم افزون نشد
|
من شما را سرنگون میدیدهام
|
|
پیش از آن کز آب و گل بالیدهام
|
نو ندیدم تا کنم شادی بدان
|
|
این همیدیدم در آن اقبالتان
|
بستهی قهر خفی وانگه چه قهر
|
|
قند میخوردید و در وی درج زهر
|
این چنین قندی پر از زهر ار عدو
|
|
خوش بنوشد چت حسد آید برو
|
با نشاط آن زهر میکردید نوش
|
|
مرگتان خفیه گرفته هر دو گوش
|
من نمیکردم غزا از بهر آن
|
|
تا ظفر یابم فرو گیرم جهان
|
کین جهان جیفهست و مردار و رخیص
|
|
بر چنین مردار چون باشم حریص
|
سگ نیم تا پرچم مرده کنم
|
|
عیسیام آیم که تا زندهش کنم
|
زان همیکردم صفوف جنگ چاک
|
|
تا رهانم مر شما را از هلاک
|
زان نمیبرم گلوهای بشر
|
|
تا مرا باشد کر و فر و حشر
|
زان همیبرم گلویی چند تا
|
|
زان گلوها عالمی یابد رها
|
که شما پروانهوار از جهل خویش
|
|
پیش آتش میکنید این حمله کیش
|
من همیرانم شما را همچو مست
|
|
از در افتادن در آتش با دو دست
|
آنک خود را فتحها پنداشتید
|
|
تخم منحوسی خود میکاشتید
|
یکدگر را جد جد میخواندید
|
|
سوی اژدرها فرس میراندید
|
قهر میکردید و اندر عین قهر
|
|
خود شما مقهور قهر شیر دهر
|