از بتان و از خدا در خواستیم
|
|
که بکن ما را اگر ناراستیم
|
آنک حق و راستست از ما و او
|
|
نصرتش ده نصرت او را بجو
|
این دعا بسیار کردیم و صلات
|
|
پیش لات و پیش عزی و منات
|
که اگر حقست او پیداش کن
|
|
ور نباشد حق زبون ماش کن
|
چونک وا دیدیم او منصور بود
|
|
ما همه ظلمت بدیم او نور بود
|
این جواب ماست کانچ خواستید
|
|
گشت پیدا که شما ناراستید
|
باز این اندیشه را از فکر خویش
|
|
کور میکردند و دفع از ذکر خویش
|
کین تفکرمان هم از ادبار رست
|
|
که صواب او شود در دل درست
|
خود چه شد گر غالب آمد چند بار
|
|
هر کسی را غالب آرد روزگار
|
ما هم از ایام بختآور شدیم
|
|
بارها بر وی مظفر آمدیم
|
باز گفتندی که گرچه او شکست
|
|
چون شکست ما نبود آن زشت و پست
|
زانک بخت نیک او را در شکست
|
|
داد صد شادی پنهان زیردست
|
کو باشکسته نمیمانست هیچ
|
|
که نه غم بودش در آن نه پیچ پیچ
|
چون نشان ممنان مغلوبیست
|
|
لیک در اشکست ممن خوبیست
|
گر تو مشک و عنبری را بشکنی
|
|
عالمی از فوح ریحان پر کنی
|
ور شکستی ناگهان سرگین خر
|
|
خانهها پر گند گردد تا به سر
|
وقت واگشت حدیبیه بذل
|
|
دولت انا فتحنا زد دهل
|