آنچنانک گفت جالینوس راد
|
|
از هوای این جهان و از مراد
|
راضیم کز من بماند نیم جان
|
|
که ز کون استری بینم جهان
|
گربه میبیند بگرد خود قطار
|
|
مرغش آیس گشته بودست از مطار
|
یا عدم دیدست غیر این جهان
|
|
در عدم نادیده او حشری نهان
|
چون جنین کش میکشد بیرون کرم
|
|
میگریزد او سپس سوی شکم
|
لطف رویش سوی مصدر میکند
|
|
او مقر در پشت مادر میکند
|
که اگر بیرون فتم زین شهر و کام
|
|
ای عجب بینم بدیده این مقام
|
یا دری بودی در آن شهر وخم
|
|
که نظاره کردمی اندر رحم
|
یا چو چشمهی سوزنی راهم بدی
|
|
که ز بیرونم رحم دیده شدی
|
آن جنین هم غافلست از عالمی
|
|
همچو جالینوس او نامحرمی
|
اونداند کن رطوباتی که هست
|
|
آن مدد از عالم بیرونیست
|
آنچنانک چار عنصر در جهان
|
|
صد مدد آرد ز شهر لامکان
|
آب و دانه در قفص گر یافتست
|
|
آن ز باغ و عرصهای درتافتست
|
جانهای انبیا بینند باغ
|
|
زین قفص در وقت نقلان و فراغ
|
پس ز جالینوس و عالم فارغند
|
|
همچو ماه اندر فلکها بازغند
|
ور ز جالینوس این گفت افتراست
|
|
پس جوابم بهر جالینوس نیست
|
این جواب آنکس آمد کین بگفت
|
|
که نبودستش دل پر نور جفت
|
مرغ جانش موش شد سوراخجو
|
|
چون شنید از گربگان او عرجوا
|
زان سبب جانش وطن دید و قرار
|
|
اندرین سوراخ دنیا موشوار
|
هم درین سوراخ بنایی گرفت
|
|
درخور سوراخ دانایی گرفت
|
پیشههایی که مرورا در مزید
|
|
کاندرین سوراخ کار آید گزید
|
زانک دل بر کند از بیرون شدن
|
|
بسته شد راه رهیدن از بدن
|
عنکبوت ار طبع عنقا داشتی
|
|
از لعابی خیمه کی افراشتی
|
گربه کرده چنگ خود اندر قفص
|
|
نام چنگش درد و سرسام و مغص
|
گربه مرگست و مرض چنگال او
|
|
میزند بر مرغ و پر و بال او
|
گوشه گوشه میجهد سوی دوا
|
|
مرگ چون قاضیست و رنجوری گوا
|
چون پیادهی قاضی آمد این گواه
|
|
که همیخواند ترا تا حکم گاه
|
مهلتی میخواهی از وی در گریز
|
|
گر پذیرد شد و گرنه گفت خیز
|
جستن مهلت دوا و چارهها
|
|
که زنی بر خرقهی تن پارهها
|
عاقبت آید صباحی خشموار
|
|
چند باشد مهلت آخر شرم دار
|
عذر خود از شه بخواه ای پرحسد
|
|
پیش از آنک آنچنان روزی رسد
|
وانک در ظلمت براند بارگی
|
|
برکند زان نور دل یکبارگی
|
میگریزد از گوا و مقصدش
|
|
کان گوا سوی قضا میخواندش
|