بانگ بر وی زد نمودار کرم
|
|
که امین حضرتم از من مرم
|
از سرافرازان عزت سرمکش
|
|
از چنین خوش محرمان خود درمکش
|
این همی گفت و ذبالهی نور پاک
|
|
از لبش میشد پیاپی بر سماک
|
از وجودم میگریزی در عدم
|
|
در عدم من شاهم و صاحب علم
|
خود بنه و بنگاه من در نیستیست
|
|
یکسواره نقش من پیش ستیست
|
مریما بنگر که نقش مشکلم
|
|
هم هلالم هم خیال اندر دلم
|
چون خیالی در دلت آمد نشست
|
|
هر کجا که میگریزی با توست
|
جز خیالی عارضی باطلی
|
|
کو بود چون صبح کاذب آفلی
|
من چو صبح صادقم از نور رب
|
|
که نگردد گرد روزم هیچ شب
|
هین مکن لاحول عمران زادهام
|
|
که ز لاحول این طرف افتادهام
|
مر مرا اصل و غذا لاحول بود
|
|
نور لاحولی که پیش از قول بود
|
تو همیگیری پناه ازمن به حق
|
|
من نگاریدهی پناهم در سبق
|
آن پناهم من که مخلصهات بوذ
|
|
تو اعوذ آری و من خود آن اعوذ
|
آفتی نبود بتر از ناشناخت
|
|
تو بر یار و ندانی عشق باخت
|
یار را اغیار پنداری همی
|
|
شادیی را نام بنهادی غمی
|
اینچنین نخلی که لطف یار ماست
|
|
چونک ما دزدیم نخلش دار ماست
|
اینچنین مشکین که زلف میر ماست
|
|
چونک بیعقلیم این زنجیر ماست
|
اینچنین لطفی چو نیلی میرود
|
|
چونک فرعونیم چون خون میشود
|
خون همیگوید من آبم هین مریز
|
|
یوسفم گرگ از توم ای پر ستیز
|
تو نمیبینی که یار بردبار
|
|
چونک با او ضد شدی گردد چو مار
|
لحم او و شحم او دیگر نشد
|
|
او چنان بد جز که از منظر نشد
|