خواجه از دورش بدید و خیره ماند
|
|
از تحیر اهل آن ده را بخواند
|
راویهی ما اشتر ما هست این
|
|
پس کجا شد بندهی زنگیجبین
|
این یکی بدریست میآید ز دور
|
|
میزند بر نور روز از روش نور
|
کو غلام ما مگر سرگشته شد
|
|
یا بدو گرگی رسید و کشته شد
|
چون بیامد پیش گفتش کیستی
|
|
از یمن زادی و یا ترکیستی
|
گو غلامم را چه کردی راست گو
|
|
گر بکشتی وا نما حیلت مجو
|
گفت اگر کشتم بتو چون آمدم
|
|
چون به پای خود درین خون آمدم
|
کو غلام من بگفت اینک منم
|
|
کرد دست فضل یزدان روشنم
|
هی چه میگویی غلام من کجاست
|
|
هین نخواهی رست از من جز براست
|
گفت اسرار ترا با آن غلام
|
|
جمله وا گویم یکایک من تمام
|
زان زمانی که خریدی تو مرا
|
|
تا به اکنون باز گویم ماجرا
|
تا بدانی که همانم در وجود
|
|
گرچه از شبدیز من صبحی گشود
|
رنگ دیگر شد ولیکن جان پاک
|
|
فارغ از رنگست و از ارکان و خاک
|
تنشناسان زود ما را گم کنند
|
|
آبنوشان ترک مشک و خم کنند
|
جانشناسان از عددها فارغاند
|
|
غرقهی دریای بیچونند و چند
|
جان شو و از راه جان جان را شناس
|
|
یار بینش شو نه فرزند قیاس
|
چون ملک با عقل یک سررشتهاند
|
|
بهر حکمت را دو صورت گشتهاند
|
آن ملک چون مرغ بال و پر گرفت
|
|
وین خرد بگذاشت پر و فر گرفت
|
لاجرم هر دو مناصر آمدند
|
|
هر دو خوش رو پشت همدیگر شدند
|
هم ملک هم عقل حق را واجدی
|
|
هر دو آدم را معین و ساجدی
|
نفس و شیطان بوده ز اول واحدی
|
|
بوده آدم را عدو و حاسدی
|
آنک آدم را بدن دید او رمید
|
|
و آنک نور متمن دید او خمید
|
آن دو دیدهروشنان بودند ازین
|
|
وین دو را دیده ندیده غیر طین
|
این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند
|
|
چون نشاید بر جهود انجیل خواند
|
کی توان با شیعه گفتن از عمر
|
|
کی توان بربط زدن در پیش کر
|
لیک گر در ده به گوشه یک کسست
|
|
های هویی که برآوردم بسست
|
مستحق شرح را سنگ و کلوخ
|
|
ناطقی گردد مشرح با رسوخ
|