سر آن خرگوش دان دیو فضول
|
|
که به پیش نفس تو آمد رسول
|
تا که نفس گول را محروم کرد
|
|
ز آب حیوانی که از وی خضر خورد
|
بازگونه کردهای معنیش را
|
|
کفر گفتی مستعد شو نیش را
|
اضطراب ماه گفتی در زلال
|
|
که بترسانید پیلان را شغال
|
قصهی خرگوش و پیل آری و آب
|
|
خشیت پیلان ز مه در اضطراب
|
این چه ماند آخر ای کوران خام
|
|
با مهی که شد زبونش خاص و عام
|
چه مه و چه آفتاب و چه فلک
|
|
چه عقول و چه نفوس و چه ملک
|
آفتاب آفتاب آفتاب
|
|
این چه میگویم مگر هستم بخواب
|
صد هزاران شهر را خشم شهان
|
|
سرنگون کردست ای بد گمرهان
|
کوه بر خود میشکافد صد شکاف
|
|
آفتابی از کسوفش در شغاف
|
خشم مردان خشک گرداند سحاب
|
|
خشم دلها کرد عالمها خراب
|
بنگرید ای مردگان بی حنوط
|
|
در سیاستگاه شهرستان لوط
|
پیل خود چه بود که سه مرغ پران
|
|
کوفتند آن پیلکان را استخوان
|
اضعف مرغان ابابیلست و او
|
|
پیل را بدرید و نپذیرد رفو
|
کیست کو نشنید آن طوفان نوح
|
|
یا مصاف لشکر فرعون و روح
|
روحشان بشکست و اندر آب ریخت
|
|
ذره ذره آبشان بر میگسیخت
|
کیست کو نشنید احوال ثمود
|
|
و آنک صرصر عادیان را میربود
|
چشم باری در چنان پیلان گشا
|
|
که بدندی پیلکش اندر وغا
|
آنچنان پیلان و شاهان ظلوم
|
|
زیر خشم دل همیشه در رجوم
|
تا ابد از ظلمتی در ظلمتی
|
|
میروند و نیست غوثی رحمتی
|
نام نیک و بد مگر نشنیدهاید
|
|
جمله دیدند و شما نادیدهاید
|
دیده را نادیده میآرید لیک
|
|
چشمتان را وا گشاید مرگ نیک
|
گیر عالم پر بود خورشید و نور
|
|
چون روی در ظلمتی مانند گور
|
بی نصیب آیی از آن نور عظیم
|
|
بستهروزن باشی از ماه کریم
|
تو درون چاه رفتستی ز کاخ
|
|
چه گنه دارد جهانهای فراخ
|
جان که اندر وصف گرگی ماند او
|
|
چون ببیند روی یوسف را بگو
|
لحن داودی به سنگ و که رسید
|
|
گوش آن سنگین دلانش کم شنید
|
آفرین بر عقل و بر انصاف باد
|
|
هر زمان والله اعلم بالرشاد
|
صدقوا رسلا کراما یا سبا
|
|
صدقوا روحا سباها من سبا
|
صدقوهم هم شموس طالعه
|
|
یومنوکم من مخازی القارعه
|
صدقوهم هم بدور زاهره
|
|
قبل ان یلقوکم بالساهره
|
صدقوهم هم مصابیح الدجی
|
|
اکرموهم هم مفاتیح الرجا
|
صدقوا من لیس یرجو خیرکم
|
|
لا تضلوا لا تصدوا غیرکم
|
پارسی گوییم هین تازی بهل
|
|
هندوی آن ترک باش ای آب و گل
|
هین گواهیهای شاهان بشنوید
|
|
بگرویدند آسمانها بگروید
|