این بدان ماند که خرگوشی بگفت
|
|
من رسول ماهم و با ماه جفت
|
کز رمهی پیلان بر آن چشمهی زلال
|
|
جمله نخجیران بدند اندر وبال
|
جمله محروم و ز خوف از چشمه دور
|
|
حیلهای کردند چون کم بود زور
|
از سر که بانگ زد خرگوش زال
|
|
سوی پیلان در شب غرهی هلال
|
که بیا رابع عشر ای شاهپیل
|
|
تا درون چشمه یابی این دلیل
|
شاهپیلا من رسولم پیش بیست
|
|
بر رسولان بند و زجر و خشم نیست
|
ماه میگوید که ای پیلان روید
|
|
چشمه آن ماست زین یکسو شوید
|
ورنه منتان کور گردانم ستم
|
|
گفتم از گردن برون انداختم
|
ترک این چشمه بگویید و روید
|
|
تا ز زخم تیغ مه آمن شوید
|
نک نشان آنست کاندر چشمه ماه
|
|
مضطرب گردد ز پیل آبخواه
|
آن فلان شب حاضر آ ای شاهپیل
|
|
تا درون چشمه یابی زین دلیل
|
چونک هفت و هشت از مه بگذرید
|
|
شاهپیل آمد ز چشمه میچرید
|
چونک زد خرطوم پیل آن شب درآب
|
|
مضطرب شد آب ومه کرد اضطراب
|
پیل باور کرد از وی آن خطاب
|
|
چون درون چشمه مه کرد اضطراب
|
مانه زان پیلان گولیم ای گروه
|
|
که اضطراب ماه آردمان شکوه
|
انبیا گفتند آوه پند جان
|
|
سختتر کرد ای سفیهان بندتان
|