پیش در شد آن دقوقی در نماز
|
|
قوم همچون اطلس آمد او طراز
|
اقتدا کردند آن شاهان قطار
|
|
در پی آن مقتدای نامدار
|
چونک با تکبیرها مقرون شدند
|
|
همچو قربان از جهان بیرون شدند
|
معنی تکبیر اینست ای امام
|
|
کای خدا پیش تو ما قربان شدیم
|
وقت ذبح الله اکبر میکنی
|
|
همچنین در ذبح نفس کشتنی
|
تن چو اسمعیل و جان همچون خلیل
|
|
کرد جان تکبیر بر جسم نبیل
|
گشت کشته تن ز شهوتها و آز
|
|
شد به بسم الله بسمل در نماز
|
چون قیامت پیش حق صفها زده
|
|
در حساب و در مناجات آمده
|
ایستاده پیش یزدان اشکریز
|
|
بر مثال راستخیز رستخیز
|
حق همیگوید چه آوردی مرا
|
|
اندرین مهلت که دادم من ترا
|
عمر خود را در چه پایان بردهای
|
|
قوت و قوت در چه فانی کردهای
|
گوهر دیده کجا فرسودهای
|
|
پنج حس را در کجا پالودهای
|
چشم و هوش و گوش و گوهرهای عرش
|
|
خرج کردی چه خریدی تو ز فرش
|
دست و پا دادمت چون بیل و کلند
|
|
من ببخشیدم ز خود آن کی شدند
|
همچنین پیغامهای دردگین
|
|
صد هزاران آید از حضرت چنین
|
در قیام این کفتها دارد رجوع
|
|
وز خجالت شد دوتا او در رکوع
|
قوت استادن از خجلت نماند
|
|
در رکوع از شرم تسبیحی بخواند
|
باز فرمان میرسد بردار سر
|
|
از رکوع و پاسخ حق بر شمر
|
سر بر آرد از رکوع آن شرمسار
|
|
باز اندر رو فتد آن خامکار
|
باز فرمان آیدش بردار سر
|
|
از سجود و وا ده از کرده خبر
|
سر بر آرد او دگر ره شرمسار
|
|
اندر افتد باز در رو همچو مار
|
باز گوید سر بر آر و باز گو
|
|
که بخواهم جست از تو مو بمو
|
قوت پا ایستادن نبودش
|
|
که خطاب هیبتی بر جان زدش
|
پس نشیند قعده زان بار گران
|
|
حضرتش گوید سخن گو با بیان
|
نعمتت دادم بگو شکرت چه بود
|
|
دادمت سرمایه هین بنمای سود
|
رو بدست راست آرد در سلام
|
|
سوی جان انبیا و آن کرام
|
یعنی ای شاهان شفاعت کین لیم
|
|
سخت در گل ماندش پای و گلیم
|