سر طلب کردن موسی خضر را علیهماالسلام با کمال نبوت و قربت

از کلیم حق بیاموز ای کریم بین چه می‌گوید ز مشتاقی کلیم
با چنین جاه و چنین پیغامبری طالب خضرم ز خودبینی بری
موسیا تو قوم خود را هشته‌ای در پی نیکوپیی سرگشته‌ای
کیقبادی رسته از خوف و رجا چند گردی چند جویی تا کجا
آن تو با تست و تو واقف برین آسمانا چند پیمایی زمین
گفت موسی این ملامت کم کنید آفتاب و ماه را کم ره زنید
می‌روم تا مجمع البحرین من تا شوم مصحوب سلطان زمن
اجعل الخضر لامری سببا ذاک او امضی و اسری حقبا
سالها پرم بپر و بالها سالها چه بود هزاران سالها
می‌روم یعنی نمی‌ارزد بدان عشق جانان کم مدان از عشق نان
این سخن پایان ندارد ای عمو داستان آن دقوقی را بگو