مر علی را در مثالی شیر خواند
|
|
شیر مثل او نباشد گرچه راند
|
از مثال و مثل و فرق آن بران
|
|
جانب قصهی دقوقی ای جوان
|
آنک در فتوی امام خلق بود
|
|
گوی تقوی از فرشته میربود
|
آنک اندر سیر مه را مات کرد
|
|
هم ز دینداری او دین رشک خورد
|
با چنین تقوی و اوراد و قیام
|
|
طالب خاصان حق بودی مدام
|
در سفر معظم مرادش آن بدی
|
|
که دمی بر بندهی خاصی زدی
|
این همیگفتی چو میرفتی براه
|
|
کن قرین خاصگانم ای اله
|
یا رب آنها راکه بشناسد دلم
|
|
بنده و بستهمیان ومجملم
|
و آنک نشناسم تو ای یزدان جان
|
|
بر من محجوبشان کن مهربان
|
حضرتش گفتی که ای صدر مهین
|
|
این چه عشقست و چه استسقاست این
|
مهر من داری چه میجویی دگر
|
|
چون خدا با تست چون جویی بشر
|
او بگفتی یا رب ای دانای راز
|
|
تو گشودی در دلم راه نیاز
|
درمیان بحر اگر بنشستهام
|
|
طمع در آب سبو هم بستهام
|
همچو داودم نود نعجه مراست
|
|
طمع در نعجهی حریفم هم بخاست
|
حرص اندر عشق تو فخرست و جاه
|
|
حرص اندر غیر تو ننگ و تباه
|
شهوت و حرص نران بیشی بود
|
|
و آن حیزان ننگ و بدکیشی بود
|
حرص مردان از ره پیشی بود
|
|
در مخنث حرص سوی پس رود
|
آن یکی حرص از کمال مردی است
|
|
و آن دگر حرص افتضاح و سردی است
|
آه سری هست اینجا بس نهان
|
|
که سوی خضری شود موسی روان
|
همچو مستسقی کز آبش سیر نیست
|
|
بر هر آنچ یافتی بالله مهایست
|
بی نهایت حضرتست این بارگاه
|
|
صدر را بگذار صدر تست راه
|